شمارهٔ ۵۷ - فی مدح السلطان الاعظم جمال الدولة و الدین الشیخ ابواسحق طاب ثراه
بنوروزی بیا یارا بیارا اشتر و حجره
که آرایند از بهر تماشا اشتر و حجره
مران چون صالح و یوسف حدیث از ناقه و زندان
که نبود پای بند مرد دانا اشتر و حجره
ز ابر چشم گوهر بار و موج قلزم طبعم
کشد سیاره در لؤلؤی لالا اشتر و حجره
بیاد منزل مألوف و روی یار گلرویم
نگر چون باد صبح و روی صحرا اشتر و حجره
رفیقانرا بدشت و شهر بین کز سرعت طیبت
زمین فرسا شدست و جنت آسا اشتر و حجره
چو طاوسست در جولان و باغ خلد در نزهت
بدوران جمال دین و دنیا اشتر و حجره
شه گردنکش عادل ابو اسحق دریا دل
که کمتر چاکرش بخشد گدا را اشتر و حجره
جهانداریکه گر حفظش نگشتی راعی و حامی
نماندی در جهان امروز بر جا اشتر و حجره
شود هر دم که نام بزم و رزمش بر زبان آرم
چو رخش رستم و ایوان دارا اشتر و حجره
برای محمل تمکین و منزلگاه تعظیمش
بود کهسار و گردون معلا اشتر و حجره
چو گردد ملک هستی را شکوه عدل او حارس
امان یابند از تاراج و غوغا اشتر و حجره
اگر رای قضا حکمش بدین معنی بود راغب
بر آرد اختر از ثور و ثریا اشتر و حجره
وگر حکم جهانگیرش برین موجب شود نافذ
پدید آرد جهان از خار و خارا اشتر و حجره
ز لطف شاملش یابند سرداران گردنکش
ز تخت و بخت و باغ و بوستان تا اشتر و حجره
بروز حزم هشیار و نهیب سائس قهرش
کند از سستی و هستی تبرّا اشتر و حجره
ز قربانی و ویرانی مصون مانند تا محشر
اگر خواهد دل مخدوم والا اشتر و حجره
برای مفرش و فرش جلال اوست پنداری
که آرد در ظهور ایزد تعالی اشتر و حجره
زمین و آسمان گاه محط رحل احسانش
سراسر گشته است از زیر و بالا اشتر و حجره
ز راه امتحان دارای ملکت بخش ملک آرا
ردیف شعر کرد از من تمنا اشتر و حجره
مرا چون نیست در عالم نه مرکوبی نه ماوائی
حدیث استر و گنبد کنم یا اشتر و حجره
ضمیر گوهر افشانم بود در مدحتش دریا
کسی هر کز طلب دارد ز دریا اشتر و حجره
دعای دولتش قافست و مرغ طبع من عنقا
چه وزن آرد بجنب قاف و عنقا اشتر و حجره
اگرچه کوس سلطانی زنم در عالم معنی
بود محصولم از مجموع اشا اشتر و حجره
کسی کو را نبودی لاشه ئی یا خاشه ئی هرگز
شدست اکنون بفرّ دولتش با اشتر و حجره
منم مولی شه وز حضرت اعلی عجب نبود
اگر بخشد بدین مداح مولی اشتر و حجره
دلم شیداست از زنجیر زلف دلبر مدحش
خرد زین به طمع دارد ز شیدا اشتر و حجره
سخن بر قله ی گردون توان بردن ولی زینسان
نشاید برد بر ایوان مینا اشتر و حجره
بوقت کوچ و منزل در طریق معنی آرائی
کرا چندین تواند شد مهیا اشتر و حجره
ایا شاهی که گر رایت نبودی مبدع اشیا
نکردی تاب روز حشر پیدا اشتر و حجره
کنم بار و براز بار ارمرا مملوک خود خوانی
باقبال تو از دینار و دنیا اشتر و حجره
نکرد آنکسکه پیش از ما در این وادی قدم می زد
ز بهر محمل و منزل تقاضا اشتر و حجره
رهی را تا مقیم آنجناب کعبه آسا شد
بسی دولت مسخّر گشت الا اشتر و حجره
بهای اشتر و حجره بُود بر خازن جودت
ولیکن در طریق نظم بر ما اشتر و حجره
بیمن مدحتت راندم براق شعر بر شعری
اگرچه کی رسد هرگز بشعری اشتر و حجره
بنام اشرفت چندین که در دیوان من ثبت است
ندارد منشی دیوان اعلی اشتر و حجره
ولی در عقل کی گنجد که رای عالم آرایت
بگردون سر فرود آرد خصوصاً اشتر و حجره
بسی گویند در عالم که اشتر گربه است اما
بدینسان کس نگفت از پیر و برنا اشتر و حجره
اگر بدخواه اشتر دل کند دعوی بیمعنی
بیا گو بر همین صورت بفرما اشتر و حجره
بزرگانی که در اینجا شتربان و سرا دارند
بدیوان گو طلب دارید از آنها اشتر و حجره
روا باشد که در ایام انصافت غریبانرا
شود چون خاک راه از دست اعدا اشتر و حجره
در آن وادی که خونخواران رهزن در کمین باشند
اسیری چون نگه دارد بتنها اشتر و حجره
الا تا نزد ارباب خرد روشن نمی باشد
برین نه قلعه ی شش سوی خضرا اشتر و حجره
قطار سرکش گردون و قصر ششدر گیتی
ترا تا انقراض دهر بادا اشتر و حجره
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.