گنجور

 
خواجوی کرمانی

تا کی بر آستانهٔ این شش دری سرا

باشم از آشیانهٔ مالوف خود جدا

وقتست کز منازل تقلید بگذرم

و آرم بصحن گلشن تحقیق متّکا

من رافضی نیم که کنم پشت بر عتیق

یا خارجی که روی بتابم ز مرتضی

لیکن اگر بکعبه کنم سجده یا بدیر

باشد مرا بعترة پیغمبر اقتدا

دانی که چیست رایحهٔ بوستان قدس

یک شمّه از روایح انفاس مصطفی

اقصی خرام بادیه پیمای لودَ نوت

گیتی فروز مملکت آرای و الضّحی

مه طلعتی که بر قد قدرش بریده اند

دیبای قُم فاندز و استبرق دنی

هم بسته را شفاعت او می دهد نجات

هم خسته را بکلّی ازو می رسد شفا

چون هر دو کون روشن از انوار روی اوست

صلّوا علیه ما طَلع البدر فی الدّجی

فرخنده روز آنک شبی بیندش بخواب

کالورد فی الحدیقة و الشمس فی السّما

بر لوح خاطرم ز چه معنی بود غبار

چون گشته ام غبار در شاه اولیا

فرمانروای ملک سلونی امیر نحل

دارای دادگستر اقلیم هَل اتی

گر نام او کنم بمثل نقش بر زمین

بر خاک ره فتد شه سیاره از هوا

یارب بحق آن چمن آرای لو کشف

کو بود سرو خوش نظر باغ لافتی

یارب بحق خلق حسن کز شمامه اش

بوئیست در نسیم روان پرور صبا

یارب بحق آن گل سیراب تشنه لب

کو را نصیبه کرب و بلا شد بکربلا

یارب بحق آن علی عالی آستان

کو بود در ممالک توحید پادشا

یارب بحق خازن گنجینه ی هدی

باقر که بود مخزن اسرار اهتدا

یارب بحق جعفر صادق که آفتاب

باشد چو صبح بر نفس صدق او گوا

یارب بحق موسی کاظم که چون کلیم

بودی بطور قرب شب و روز در دعا

یارب بحق آن علی موسوی گهر

کورا نهند خسرو معموره ی رضا

یارب بحق آن تقی متقی که او

اقطاب هفت صومعه را بود مقتدا

یارب بحق شمع سرا پرده ی تقی

یعنی علی نقی صدف گوهر تُقا

یارب بحق شکّر شیرین عسکری

که بود طوطی شکرستان اِتّقا

یارب بحق مهدی هادی که چرخ را

باشد بآستانه ی مرفوعش التجا

کاین خسته را که بسته ی بند طبیعتست

آزاد کن ز محنت این چار اژدها

جرمی که کرده ام اگر آری بروی من

مانند ابر آب شوم در دم از حیا

گر من گنه کنم کرمت بی نهایتست

شب را امید هست که روز آید از قفا

آدم ز دور باش عَصی خسته شد ولیک

داند خرد که مرکب پیران بود عصا

خواجو که آشنای مقیمان کوی تست

شد در محیط عشق تو بیگانه ز آشنا

آخر چه باشد ار برسانی ز راه لطف

او را به صدر صفّه نشینان کبریا

 
 
 
قطران تبریزی

تا داد باغ را سمن و گل بنونوا

بلبل همی سراید بر گل بنونوا

رود و سرود ساخته بر سرو فاخته

چون عاشقی که باشد معشوق او نوا

مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چون نای بینوایم ازین نای بینوا

شادی ندید هیچ کس از نای بینوا

با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم

زیرا جواب گفته من نیست جز صدا

شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا

آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا

گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین

سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا

ماه تمام او شده چون آسمان کبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق

[...]

وطواط

ای بر مراد رأی تو ایام رامضا

بسته میان بطاعت فرمان تو قضا

از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف

وز فر تو فزوده وزارت بسی بها

خلق خدای را برعایت تویی پناه

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه