گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای به قدرت سنگ را لعل بدخشان ساخته

ماه را منجوق این پیرزه ایوان ساخته

شهسوار نقره خنگ چرخ را یعنی قمر

گاه سیمین گوی و گه زرّینه چوگان ساخته

صف شکافان سپاه شوق یعنی عاشقان

خویش را در کیش سودای تو قربان ساخته

زرده ی گردون نورد تیز تاز شرق را

بر فراز قلّه کهسار میدان ساخته

در کمین کُن کمانداران ملک کبریا

ناوک از شاخ گل و از غنچه پیکان ساخته

قلعه گیران خدنگ انداز حکمت از شهاب

هر شبی بر دیو سرکش تیرباران ساخته

بینوایان چمن را قدرتت در ماه مهر

از درست جعفری برگ زمستان ساخته

کرده ابداع تو رمانرا پر از یاقوت ناب

وانگه از زر حقّه ی یاقوت رمان ساخته

در ضیافت خانه ی فضل تو خوانسالار صنع

ماه را قرص و فلک را سبزه خوان ساخته

حکمتت هر سال بر این گرد خوان نقره کوب

بره را از آتش خورشید بریان ساخته

تا ز بهر گوسفند آب آورد باروی کار

دلو چرخ آبگون از بهر کیوان ساخته

گلبنان و بلبلانرا کار ساز لطف تو

عود سوز و عود ساز بزم بستان ساخته

انس و جانرا بارها از آتش دل سوخته

و اهل دل را کارها در عالم جان ساخته

خلعت خلّت کرامت کرده ابراهیم را

و آتش نمرود را بروی گلستان ساخته

غیرتت یعقوب محنت دیده را جان عزیز

در فراق ماه کنعان بیت احزان ساخته

تیره شب را طره چون موی صفورا تافته

روز را رخ چون کف موسی عمران ساخته

امر بیچون تو موری ناقص بی وقع را

پایه ی تخت از کف دست سلیمان ساخته

بر جبین چرخ روئین تن بفرمانت هلال

هر سرمه نقشی از ابروی دستان ساخته

شام را چون چین جعد حور کرده مشک فام

بام را خرّم چو صحن باغ رضوان ساخته

جان خواجو را که مرغ بوستان کبریاست

شکر شکر تو طوطی خوش الحان ساخته

 
sunny dark_mode