گنجور

 
خواجوی کرمانی

کجا خبر بود از حال ما حبیبان را

که از مرض نبود آگهی طبیبان را

گر از بنفشه و سنبل وفا طلب دارند

معین است که سوداست عندلیبان را

ز خوان مرحمت آن‌ها که می‌دهند نصیب

به تیغ کین ز چه رانند بی‌نصیبان را

اگر ز خاک محبان غبار برخیزد

مؤاخذت نکند هیچکس حبیبان را

گذشت محمل و ما در خروش و ناله ولیک

چه التفات به بانگ جرس نجیبان را

گهی که عاشق و معشوق را وصال بود

گمان مبر که بود آگهی رقیبان را

میان لیلی و مجنون نه آن مواصلت است

که اطلاع بر آن اوفتد لبیبان را

عجب نباشد اگر در ادای خطبهٔ عشق

مفارقت کند از تن روان خطیبان را

غریب نبود اگر یار آشنا خواجو

مراد خویش مهیا کند غریبان را