گرچه من آب رخ از خاک درت یافته ام
گرد خاطر همه از رهگذرت یافته ام
چون توانم که دل از مهر رخت برگیرم
زانک چون صبح بآه سحرت یافته ام
بنشین یکدم و بر آتش تیزم منشان
که بدود دل و سوز جگرت یافته ام
در شب تیره بسی نوبت مهرت زده ام
تا سحرگه رخ همچون قمرت یافته ام
خسرو از شکر شیرین بهمه عمر نیافت
آن حلاوت که ز شور شکرت یافته ام
بچه مانند کنم نقش دلارای ترا
زانک هر لحظه برنگی دگرت یافته ام
گرچه رفتی و نظر باز گرفتی از من
هرچه من یافته ام از نظرت یافته ام
ای دل خسته چه حالست که از درد فراق
هر دم از بار دگر خسته ترت یافته ام
تا خبر یافته ئی زان بت مهوش خواجو
خبرت هست که من بیخبرت یافته ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.