گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

ترک من ترک من گرفت و خطا کرد

جامه ی صبر من برفت و قبا کرد

همچو زلف سیاه سرکش هندو

بر سر آتشم فکند و رها کرد

صبح رویش بدید و سوره ی و الشمس

از سر صدق در دمید و دعا کرد

خط زنگار گون آن بت چین را

هر که مشک تتار خواند خطا کرد

بدرستی که در حدیث نیاید

آنچه غم با دل شکسته ما کرد

آنک بیرون ازو طبیب نداریم

دردمان کی شنیدئی که دوا کرد

اشک می خواست تا برون جهد از چشم

خون دل کام او برفت و روا کرد

چون بروز وصال شکر نکردم

اخترم در شب فراق سزا کرد

نیست بر جای خویش مرغ سلیمان

باز گوئی مگر هوای سبا کرد

بر حدیث صبا چگونه نهم دل

زانک با دست هر سخن که صبا کرد

سرو سیمین من ز صحبت خواجو

گرنه آزاد شد کناره چرا کرد