گنجور

 
 
 
اوحدالدین کرمانی

صدق است که مرد را همی بخشد جان

از صدق بود همیشه دشوار آسان

ای دوست در آن کوش که صادق باشی

از صدق ملک شود حقیقت انسان

مولانا

آمد شب و غم‌های تو همچون عسسان

یابند دلم را به سوی کوی کسان

روز آمد کز شبت به فریاد رسم

فریاد مرا ز دست فریادرسان

سعدی

با زنده‌دلان نشین و صادق نفسان

حق دشمن خود مکن به تعلیم کسان

خواهی که بر از ملک سلیمان بخوری

آزار به اندرون موری مرسان

جهان ملک خاتون

با زنده دلان نشین و صاحب نفسان

خود دشمن کس مکن به تدبیر کسان

خواهی که بر از ملک سلیمان بخوری

آزار به اندرون موری مرسان

اهلی شیرازی

پیش از تو شه زمانه بودند کسان

امروز تویی پس از تو هم بازپسان

گر دیده وری ز حال آینده مپرس

امروز بین که حال فرداست چسان

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه