گنجور

 
 
 
حمیدالدین بلخی

تابان زمیان دود چون ماه ز میغ

دانی که بود حور بدینکار دریغ

خاقانی

خاقانی را طعنه مزن زهر آمیغ

کز حکم شما نه ترس دارد نه گریغ

از کشتن و سوختن تنش نیست دریغ

کو آتش و کو درخت و کو زه، کو تیغ

باباافضل کاشانی

زین تابش آفتاب و تاریکی میغ

زین بیهده زندگانی مرگ آمیغ

با خویشتن آی تا نباشی باری

نه بوده به افسوس و نه رفته به دریغ

سعدی

گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ

چه سود که باز می‌گذاری به دریغ؟

همام تبریزی

از سبزه شود خرد چو ماه اندر میغ

چون رفت خرد ز سر بود لایق تیغ

گر آدمی‌ای میل تو با سبزه خطاست

ورزان که خری سبزه ز تو نیست دریغ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه