گنجور

 
 
 
وطواط

بخشندهٔ نعمت و ستانندهٔ عز

بندندهٔ دشمن و گشایندهٔ دز

ایام ازو خیره و گردون عاجز

خوارزمشه عالم و عادل اتسز

سوزنی سمرقندی

خَلُّخی به غمِ خَلُّخ و اندیشهٔ غُز

با رغم سو کمان و اندیشهٔ بز

داریم بزی و سوکمانی که به جز

این را نتوان خواند شکر آن را تُز

میبدی

و حقک لا نظرت الی سواکا

بعین مودة حتّی اراکا

بر بندم چشم خویش و نگشایم نیز

تا روز زیارت تو ای یار عزیز

ابن یمین

ای دل اگرت مال شد از دست بدر

باکی نبود چو می‌رود عمر به سر

گیرم به زر و نقره چو قارون شده‌ای

چون عمر نباشد چه کنی نقره و زر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه