گنجور

 
خاقانی

خاقانیا به جاه مشو غره غمروار

گر خود به جاه بهمن و جمشیدی از قضا

کاندر جهان چو بهمن و جمشید صد هزار

زادند و مرد و کار جهان هم بر آن نوا

رفت آنچه رفت و روی زمین همچنان نژند

بود آنچه بود و پشت فلک همچنان دو تا

نه در نبات این بدلی آمد از قدر

نه در نجوم آن خللی آمد از قضا

ما و تو بگذریم و پس از ما بسی بود

دور فلک به کار و قرار زمین بجا

و آخر به نفخ صور کند قهر کردگار

بند فلک گسسته و جرم زمین هبا