صانعا شکر تو واجب شمرم
که وجود همه ممکن تو کنی
کائنا من کان خاک در توست
که زخاک این همه کائن تو کنی
گرچه از وجه عدم عین وجود
نتوان کرد ولیکن تو کنی
دل خاقانی اگر کوه غم است
هم در آن کوه معاون تو کنی
تو خزائن نهی اندر نفسش
وز صفا مهر خزائن تو کنی
گر حسودانش مساوی گویند
آن مساویش محاسن تو کنی
امن و بیم از تو همی دارد و بس
که تو سوزانی و ساکن تو کنی
ور ره امن تو پیش آری هم
در ره بیم هم ایمن تو کنی
طاعنان خسته دلش میدارند
خار در دیدهٔ طاعن تو کنی
تاج بر فرق محمد تو نهی
خاک بر تارک کاهن تو کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.