گنجور

 
خاقانی

رشیدکا ز تهی مغزی و سبک خردی

پری به پوست همی دان که بس گران جانی

گه شناس قبول از دبور بی‌خبری

گه تمیز قبل از دبر نمی‌دانی

سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی

عروس زشت و حلی دون و لاف لامانی

زنی به سخره برآمد به بام گلخن و گفت

که دور چشم بد از کاخ من به ویرانی

سخنت بلخی و معنیش گیر خوارزمی

ز بلخی آخر تفسیر این سخن دانی

گرفتمت که هزاران متاع ازین سان هست

کدام حیله کنی تا فروخت بتوانی

حدیث بوزنه خواندی و رشم گرد ناو

چو طیره گشت کفایت ده خراسانی

چه گفت بوزنه را گفت: کون دریده زنا

برای رشم فروشیت کو زبان دانی

زبان بران زمانه به گشتن‌اند، مگوی

که در زمانه منم هم‌زبان خاقانی

سقاطه‌های تو آن است و شعر من این است

به تو چه مانم؟ ویحک به من چه می‌مانی

قیاس خویش به من کردن احمقی باشد

که ابن اربدی امروز تو نه حسانی

دلیل حمق تو طعن تو در سنائی بس

که احمقی است سر کرده‌های شیطانی