گنجور

 
خاقانی

رفیقا شناسی که من ز اهل شروان

نه از بیم جان در شما می‌گریزم

خطائی نکردم به‌حمدالله آنجا

که اینجا ز بیم خطا می‌گریزم

چه خوش گفت سالار موران که با جم

نکردم بدی زو چرا می‌گریزم

ز بهر فراغت سفر می‌گزینم

پی نزهت اندر فضا می‌گریزم

مرا زحمت صادر و وارد آنجا

عنا می‌نمود از عنا می‌گریزم

قضا هم ز داغ فراق عزیزان

دلم سوخت هم زان قضا می‌گریزم

دلی بودم از غم چو سیماب لرزان

چو سیماب از آن جابه جا می‌گریزم

به تبریز هم پای‌بند عیالم

از آن پای بند بلا می‌گریزم

ز تبریز چون سوی ارمن بیایم

هم از ظلمتی در ضیا می‌گریزم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode