گنجور

 
خاقانی

زنگ دل از آب روی شستیم

وز درد هوا سبوی شستیم

دل را به کنار جوی بردیم

وز یار کناره جوی شستیم

از شهر شما دواسبه راندیم

از خون سر چار سوی شستیم

جان را به وداع آفرینش

از عالم تنگ خوی شستیم

سجاده به هشت باغ بردیم

دراعه به چار جوی شستیم

نه قندز شب نه قاقم روز

چون دست ز هر دو موی شستیم

گفتی که دهان به هفت خاک آب

از یاد خسان بشوی، شستیم

گفتی ز جهان نشسته‌ای دست

در گوش جهان بگوی شستیم

از زن صفتی به آب مردی

حیض همه رنگ و بوی شستیم

زان نفس که آب روی جستی

ما دست ز آبروی شستیم

خاقانی‌وار تختهٔ عمر

از ابجد گفت‌گوی شستیم