گنجور

 
خاقانی

مه نجویم، مه مرا روی تو بس

گل نبویم، گل مرا بوی تو بس

عقل من دیوانهٔ عشق تو شد

بندش از زنجیر گیسوی تو بس

اشک من باران بی‌ابر است لیک

ابر بی‌باران خم موی تو بس

آینه از دست بفکن کز صفا

پشت دست آئینهٔ روی تو بس

رنگ زلفت بس شب معراج من

قاب قوسینم دو ابروی تو بس

طالب ظل همائی نیستم

سایهٔ دیوار در کوی تو بس

آسمان در خون خاقانی چراست

کاین مهم را نامزد خوی تو بس

 
 
 
عطار

آفتاب عاشقان روی تو بس

قبلهٔ سرگشتگان کوی تو بس

ترکتاز هر دو عالم را به حکم

یک گره از زلف هندوی تو بس

آب حیوان را برای قوت جان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه