گنجور

 
عطار

آفتاب عاشقان روی تو بس

قبلهٔ سرگشتگان کوی تو بس

ترکتاز هر دو عالم را به حکم

یک گره از زلف هندوی تو بس

آب حیوان را برای قوت جان

یک شکر از درج لولوی تو بس

جملهٔ عشاق را سرمایه‌ها

طاق آوردن ز ابروی تو بس

صد سپاه عقل پیش اندیش را

یک خدنگ از جزع جادوی تو بس

شیرمردان را شکار آموختن

از خیال چشم آهوی تو بس

آنکه او بر باد خواهد داد دل

یک وزیدن بادش از سوی تو بس

در ره تاریک زلفت عقل را

روشنی یک ذره از روی تو بس

درگذشتم از سر هر دو جهان

زانکه ما را یک سر موی تو بس

گر ز عطارت بدی دیدی بپوش

عذر خواهش روی نیکوی تو بس