گنجور

 
خاقانی

دلبر آن به که کسش نشناسد

نوبر آن به که خسش نشناسد

ماه سی روزه به از چارده شب

که نه سگ نه عسسش نشناسد

مست به عاشق و پوشیده چنانک

کس خمار هوسش نشناسد

دل هم از درد به جانی به از آنک

هر طبیبی مجسش نشناسد

بخ‌بخ آن بُختی سرمست که کس

های و هوی جرسش نشناسد

کو سواری که شود کشتهٔ عشق

عقل داغ فرسش نشناسد

عاشق از روی شناسی به بلاست

خرم آن کس که کسش نشناسد

عشق را مرغ هوائی باید

کاین هواگون قفسش نشناسد

استخوانی طلبد جان همای

که به صحرا مگسش نشناسد

آسمان هرچه بزاید بکشد

زانکه فریادرسش نشناسد

روستم بین که به خون ریز پسر

کند آهنگ و پسش نشناسد

خوش نفس دارد خاقانی لیک

چرخ، قدر نفسش نشناسد

 
 
 
گلها برای اندروید