گنجور

 
خاقانی

در جهان کس نیست اندوه جهان کس مخور

کوس عزلت زن دوال رایگان کس مخور

دامن اندر چین، بساط احتشام کس مبین

گردن اندر کش، قفای امتحان کس مخور

آنکه کس دیدی کنون مقلوب کس شد هان و هان

شیرمردا هیچ سوگندی به جان کس مخور

چون فلک با تو نسازد با دگر کس گو مساز

گر خوری غبنی از آن خود خور، آن کس مخور

چون سگ و زاغ استخوان خوردی و اکنون همچو کرم

از تن خود گوشت میخور استخوان کس مخور

در هنر فرزند بازی نه کبوتر بچه‌ای

صید دست خویش خور طعمهٔ دهان کس مخور

تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند

قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور

آب باران خور صدف کردار گاه تشنگی

ماهی‌آسا هیچ آب از آبدان کس مخور

تا کی از پرز کسان روزی خوری همچون چراغ

شمع‌وار از خود غذا میخور، ز خوان کس مخور

گر کسی را زعفران شادی فزاید، گو فزای

چون تو با غم خو گرفتی زعفران کس مخور

چون تو اندر خانهٔ خود می هم آن خود خوری

یاد جان خویش خور یاد روان کس مخور

های خاقانی جهان را آزمودی کس نماند

خون دل میخور که نوشت باد، نان کس مخور

تو را کعبهٔ دل درون تار و مار

برون دیر صورت کنی زرنگار

مبر قفل زرین کعبه بدانک

در دیر را حلقه آید به کار

زهی کعبه ویران کن دیر ساز

تو ز اصحاب فیلی نه ز اصحاب غار

گر اینجا به سنگی نیابی فرود

هم از تو به سنگی برآید دمار

گر اول به پیلی کنی قصد سنگ

هم آخر به مرغی شوی سنگسار

رهت سنگلاخ است خاقانیا

خرت سم فکنده است، با رنج بار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر

جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر

طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال

و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر

چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش

[...]

فرخی سیستانی

بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر

ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر

گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح

گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر

هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر

نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر

اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد

جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟

خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته

[...]

ازرقی هروی

ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر

دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر

ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست

باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر

ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست

[...]

ابوعلی عثمانی

مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ

لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ

قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ

فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه