گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

ای حجت عظمای حق، مولی امیرالمؤمنین

ای منشأ فیض ازل، وی مصطفی را جانشین

ای نور پاک لم یزل، و ای شاهد بزم ازل

کون و مکان یابد خلل گر برفشانی آستین

گر چشم معنی بین بسر باشد کسی را جلوه گر

بیند رخت را پرده در، هم در یسار و در یمین

از حکم تو روح روان باشد به جسمان و جان

وز امر تو سیر و سکون دارند گردون و زمین

ای خسرو کون و مکان بودی تو حجت آن زمان

کز بوالبشر طینت نهان، بد در میان ماء و طین

تا چهر تو تابان شده، خورشید سرگردان شده

حربا صفت حیران شده بر بام چرخ چارمین

رو بد غبار درگهت، آرد سجود خرگهت

رخساره بنهد در رهت صبح و مسا روح الامین

کی سجده گاه قدسیان می گشت مشتی آب و گل

گر در وجود بوالبشر، فیضت نمی بودی عجین

از بهر اجلالت قدر بنهاده از روز ازل

بر این کمیت نیلگون از جرم خود زرینه زین

بس سجده کرده آسمان روز و شبت بر آستان

داغی بود او را عیان از قرص بیضا بر جبین

ای میر ملک آرای من، برقع ز عارض برفکن

بنما جمال ذوالمنن، تا وارهیم از کفر و دین

گامی برون ننهم اگر، رانی دو صد بارم ز در

آری مگس کی می رود، زآن در که باشد انگبین

دل محو چشم مست تو، جانم همی پابست تو

زهر مذاب از دست تو، باشد مرا ماء‌ معین