گنجور

 
عنصرالمعالی

ای پسر چون زن خواستی حرمت خود را نیکو دار، اگر چند چیز عزیز‌ست از زن و فرزند عزیزتر نیست و چیز خود از زن و فرزند دریغ مدار و اگر از زن به‌صلاح و فرزند فرمان‌بردار و این کاری‌ست که به‌دست تو، چنانک من در بیتی گویم:

فرزند چه پروری و زن چون داری

اما چون زن کنی طلب مال مکن و طلب‌کار نیکویی زن مباش، که به سبب نیکویی معشوق گیرد، زن باید که پاکیزه و پاک‌دین و کدبانو و دوست‌دار شوی و شرمناک و پارسا و کوتاه‌دست و چیز نگاه دارنده باشد، تا نیک بود، که گفته‌اند که: زن نیک عافیت زندگانی بود، اگر چه زن مهربان و خوبروی باشد و پسندیده تو به‌یک‌بار خود را به‌دست او مده و زیر فرمان او مباش، که اسکندر را گفتند: چرا دختر داراب را به زنی نکنی، که بس خوب‌روی‌ است؟ گفت: زشت باشد که چون ما بر مردمان جهان غالب شدیم زنی بر ما غالب شود.‌ اما زن محتشم‌تر از خود مخواه و باید که دوشیزه خواهی تا در دل او جز مهر تو مهر کسی دیگر نباشد و پندارد که همه مردان یک‌گونه باشند. طمع بر مردی دیگر نیفتدش و از دست زن زفان‌دراز بگریز، که گفته‌اند که: کدخدایی زود گریزد چون زن با امانت نبود. و نباید که چیز ترا در دست گیرد و نگذارد که تو بر چیز خویش مالک باشی؛ اگر نه چنین بود زن تو باشی و مرد او؛ زن از خاندان صلاح باید خواست و باید که بدانی که دختر که بود، که زن از بهر کدبانویی خانه خواهند، نه از بهر تمتع، که از بهر شهوت در بازار کنیزکی توان خرید که چندین رنج و خرج نباید و باید که زن تمام و رسیده و عاقله باشد و کدبانویی مادر و پدر خود دیده باشد؛ اگر چنین زنی یابی در خواستن وی تقصیر مکن و جهد کن تا وی را غیرت ننمایی و اگر رشک خواهی نمودن زن نخواهی بهتر باشد، که زنان را رشک نمودن به ستم ناپارسا کردن باشد و بدانکه زنان به غیرت مردان را بسیار هلاک کنند و نیز تن خود را به کمترین کسی دهند و از رشک و حمیت باک ندارند؛ اما چون زن را رشک ننمایی و با وی دو کیسه نباشی، بدآنچ حق سبحانه و تعالی ترا داده باشد وی را نیکو داری، از مادر و پدر و فرزند بر تو مشفق‌تر باشد و خویشتن را از وی دوستر کسی مدان و اگر رشک نمایی از هزار دشمن دشمن‌تر بوَد و از دشمن بیگانه حذر توان کرد و از وی نتوان و چون دوشیزه خواستی اگر چه به وی مولِع باشی هر شب با وی صحبت مکن، گاه‌گاه کن، تا پندارد که همه‌کس چنین باشند، تا اگر وقتی ترا عذری باشد این زن از برای تو صبر کند، که اگر هر شب با وی خفتن عادت کنی وی را چنان آرزو کند، دشوار صبر کند و زنان را به دیدار و نزدیکی هیچ مرد استوار مدار، اگر چه مرد پیر بود و زشت، شرط غیرت آن باشد که هیچ خادم جوان را در خانهٔ زنان راه ندهی، اگر‌چه ساده باشد، مگر خادمان پیر و زشت و سالخورده، که اعتماد بر ایشان بوَد و شرط غیرت نگاه دار و مرد بی‌غیرت را به مرد مشمار، که آنرا که غیرت نباشد دین نباشد و بی‌حمیت را مرد مشمار و چون زن خویش را برین جمله داشتی که گفتم اگر خدای تعالی ترا فرزندی دهد اندیشه کن بر پروردن او و زن از قبیلهٔ دیگر خواه تا بیگانگان را خویش کرده باشی که اقرباء تو خود اهل تو باشند، برین جمله دان که نمودم؛ و الله اعلم بالصواب.