کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۳ گفتی که بگو حال دل غم پیوند تا چند نهان کنی ز من؟ آخر چند؟ من با تو چه گویم؟ که همه راز دلم خاموشی من گفت باواز بلند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر از محبوبش میخواهد که حال دل غمگینش را بگوید و نمیتواند بیشتر از این راز دلش را پنهان کند. او در نهایت احساس میکند که سکوتش خود به نوعی نالهای بلند است.
هوش مصنوعی: گفتی که حال دل را که پر از غم است تا کی از من پنهان میکنی؟ واقعا تا چه زمانی؟
هوش مصنوعی: من چه چیزی میتوانم با تو بگویم؟ که تمام احساسات درونم را خاموشی من بهوضوح بیان میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلف تو کمندیست همه حلقه و بند
خالی نبود ز حلقه و بند کمند
آن چاه بر آن سیم زنخدانت که کند؟
ور خود کندی مرا بدو در که فکند
صد ره گفتم که با من از عهد مخند
تا من به تو باشم از جهانی خرسند
این پند ترا نیامد آن روز پسند
هین خیز و دهل در چو بنپذیری پند
یک قوم در اختیار خود بی خبراند
یک قوم در اختیار حق در خطراند
بگذشته ز راه هر دو قومی دگراند
کز خود نه بخویشتن همی درگذرند
بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند
تیغت شستی بخون و خوردی سوگند
گر من بهلاک خویش گشتم خرسند
باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند
ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.