گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ترک سر خویشتن بگویم

نام تو در در انجمن بگویم

تا چند چو غنچه زی لب در؟

چون گل بهمه دهن بگویم

خورشید قفا خورد ز رویت

در روی مه این سخن بگویم

در سجده شوند سرو و سوسن

گر وصف تو در چمن بگویم

پیش رخ تو جمال دادند

من با گل و یاسمن بگویم

ترسم که خجل شوی اگر من

شرح غم خویشتن بگویم

خود می گویند چشم و رویم

حاجت نبود که من بگویم

وصف رخ و زلف تو بتعریض

چون سنبل و نسترن بگویم

داند همه کس که من چه گفتم

گر پیش هزار تن بگویم