شمارهٔ ۲۳ - داستان سرکوبی و قتل ججهار سنکهه بندئله به سرداری اورنگ زیب پسر شاه جهان که بعد از وی بسلطنت نشست
کسی را بخت چون بردارد از خاک
ره سیلاب را بندد ز خاشاک
در آتش تخم امید ار بکارد
گلش بیش از شرر سر را بر آرد
همه پای کسان او را نوید است
بهر در هر چه قفل او را کلیدست
بصد زنجیر اگر پیوند دارد
گشادی لازم هر بند دارد
اگر در راه او هر گام چاهیست
برای حادثات او را پناهیست
رود هرچ از کفش زان بهتر آید
کند ره گم که خضرش رهبر آید
ز دنیا گر گریزد صاحب اقبال
چو سایه آیدش دولت ز دنبال
حباب از بحر اگر پهلو تهی کرد
بسوی خویش دریا بازش آورد
هر آنکس را که باشد بخت یاور
چو گل با زر همی زاید ز مادر
وگر بر روی کس طالع کند پشت
بکف چیزی نمی دارد جز انگشت
اگر چرخ و فلک در روزگارست
همه یارند تا بخت تو یارست
دمی کادبار دامن گیر گردد
دم عیسی دم شمشیر گردد
کسی کابست بهر دشمن خویش
شود آتش برای خرمن خویش
نبیند جز زیان از حسن تدبیر
به بند افتد زجوهر همچو شمشیر
برفعت گر نماید خودنمائی
فتد در خاک چون تیر هوائی
همه اسباب و جاه و ملک و مالش
وسائل گردد از بهر زوالش
اگر با بستر راحت شود یار
بپهلویش گل دیبا شود خار
فرو شد آبروی خود همیشه
خرد از بهر پای خویش تیشه
تنک ظرفی که دارد شیشه دربار
زند از ابلهی پهلو بکهسار
نحیفی کز عصا امداد جوید
رود با شیر از سرپنجه گوید
زحال مدبران تا پند گیری
بیارم بهر اینمعنی نظیری
بگویم قصه ججهار مردود
که آغازش چه و انجام چون بود
همین مدبر که بختش پشت داده
چو دود از آتش بر سنگ زاده
گران نخل خبیث و این بر اوست
ولی آن آتش این خاکستر اوست
در ایامی که تخت پادشاهی
بد از فر جهانگیری مباهی
شه جنت مکان شاه جهانگیر
مس بر سنگ را گردید اکسیر
نبودش گرچه پر اصلی شرفناک
کزینسان بایدش برداشت از خاک
مگر زو خدمت شایسته ای دید
باوج منصب و جاهش رسانید
بزرگش کرد و بر دولت ستم شد
میان قوم بندیله علم شد
سزاوار غلامی خواجگی یافت
زگمنامی برآمد راجگی یافت
همان ملکی که جا و مسکنش بود
باو از مرحمت اقطاع فرمود
وطن تا پر کناب و دیگرش داد
بصید ملکها بال و پرش داد
چو ریشه در وطن محکم فرو کرد
بملک دیگران آنگاه رو کرد
گرفتی از زمین داران ولایت
شه جنت مکان کردی حمایت
ز شاه امداد و مهلت از فلک یافت
غینمان را بسی سرپنجه برتافت
بدستش هرچه مال و ملک افتاد
شه جنت مکان آن را باو داد
اگر هندوستان را پاک می رفت
شه جنت مکان چیزی نمی گفت
چنان مشمول لطف پادشه بود
که طول ملک او یکماهه ره بود
بدولت بود تا شاه جهانگیر
ندید او آفت تغییر جا گیر
زبس ملکش مسلم بود او را
ز گلزارش نبردی باد بو را
زهر ده حاصل شهریش واصل
ز شهری دخل اقلیمیش حاصل
کسیرا کاینچنین نقشی نشیند
زرش در خانه دیگر جا نبیند
زبس بر خرج خلقش می فزودی
زر او را جوال از چاه بودی
زری کان یوسفش بود از عزیزی
بچاهش داشتی از بی تمیزی
کنون در جنگلش انبار گنجست
درختان ریشه هاشان مار گنجست
قضا را رفت بر سنگ از میانه
پسر شد صاحب اقطاع و خزانه
همه جا گیرها با یکجهان گنج
مسلم گشت بر ججهار بیرنج
بیکبار از غلط بخشی گردون
گدا گردید قارون قطره جیحون
شد آن کم اصل دون را کار بالا
بسان خس که سازد دیده را جا
پریشان روزگار بی سر انجام
بیکره مست گشت از باده کام
بلندی یافت دود آتش خس
زسیر دور پیش افتاد واپس
بروی کار خود چون دید آبی
غبار کوی پستی شد سحابی
تراویدی ازو گاهی تری ها
هوای سرکشی و خود سری ها
که ناگه روزگار دیگر آمد
زمان بی تمیزی ها سرآمد
ظهور دولت شاه جهان شد
جهان از ثانی صاحبقران شد
شهنشاه جهان دارای عادل
بجای خود نشان حق و باطل
تف قهرش بجان خودپرستان
بجا، مانند آتش در زمستان
حقیقت دان راز آفرینش
بنزد فطرتش دانش چو بینش
عیار راستان و کج نهادان
چو گیرد پا به بخشد در خور آن
بجز ابرو که بر بالای دیده است
کسی ناراستی بالا ندیده است
بخدمت بنده هایش صف چو بندند
بحد خویشتن پست وبلندند
تمیزش هر که را جائی نموده است
بچشم هیچکس خارج نبوده است
همیشه در مقام خود بپایند
تو پنداری ز موسیقار نایند
بلند آوازه بادش ساز تمییز
که این ساز است بر دلها فرح بیز
من ار چه از غلامان کمینم
ز موسیقار نای آخرینم
نیم در فکر بالا دستی خویش
بلند آوازه ام از پستی خویش
بعالم پادشاه قدردان اوست
کزو برد آب و آتش دشمن و دوست
بتخت پادشاهی چون بر آمد
سران ملک را پا از سر آمد
بدرگاه آمدند اشراف و اعیان
همه با پیشکشهای نمایان
شهنشه را مبارک باد گفتند
بجبهه خاک آن درگاه رفتند
خرد ججهار را هم راهبر شد
سوی درگاه شاهنشه بسر شد
در آغاز جهانداری و شاهی
نگردد تا شکسته دل سیاهی
بلطفش پادشاه از خاک برداشت
همه اطورا او نادیده انگاشت
همه اوضاع او شاه خطاپوش
نمود از مصلحت عمدا فراموش
بتسخیر دکن افواج منصور
روان می شد، برفتن گشت مأمور
همیشه در دکن تا بود پیکار
در آن لشکر کمک می بود ججهار
اگر گاهی خودش اندر وطن بود
پسر از جانب او در دکن بود
بدین مقدار خدمت شد مسلم
ز بی لطفی شاهنشاه عالم
مقرر شد بر او جاگیر و مالش
که آمد ناگهان وقت زوالش
در ایامیکه سال هشتمین بود
که شه فرمانده روی زمین بود
ز بخت تیره روز خویش شب کرد
پسر را بی سبب ز آنجا طلب کرد
پسر برگشت و کار او دگر گشت
بنای دولتش زیر و زبر گشت
پسر گویا که بودش کوکب بخت
کزین رجعت برو شد کارها سخت
چو شاهنشاه ازین معنی خبر یافت
عقاب انتقامش بال و پر یافت
غضب اول بدینسان مصلحت دید
که باید این بساط فتنه برچید
رهد تا خاطر از اندیشه او
زین باید بریدن ریشه او
بکشتن چونکه داری دست بر مار
که می گوید بافسونش نگهدار
چو دل از دیو در اندیشه باشد
همان بهتر که اندر شیشه باش
چو صیدت دارد آهنگ پریدن
بهست از بال بر بستن بریدن
ز بد اصلان چو شوئی گرد افساد
بآب تیغ باید شست و شو داد
دم تیغ غضب گر خونچکان بود
ولی پای ترحم در میان بود
نبودش تا بکشتن شاه همراه
ولی می خواست او را سازد آگاه
ز خواب غفلتش بیدار سازد
ز مستی زرش هشیار سازد
در آن گوشی که از پندش ملالست
بجای گوشواره گوشمالست
فزون از منصبش چون داشت جاگیر
محالی چند را فرمود تغییر
بآن بد گوهر برگشته ایام
ز درگاه معلی رفت پیغام
که تقصیرات تو از حد فزونست
بعفو ما همینت رهنمونست
که از جا گیر بعضی واگذاری
بدرگه پیشکش را هم سپاری
نه این خواهش طمع در مال او بود
که تدبیر صلاح حال او بود
چو دو نان را سر و سامان بود جمع
چو آبی دان که در کشتی شود جمع
نمی باید که در کشتی بود آب
تهی بهتر کف سفله ز اسباب
زیان بیند ز رفعت آدم خام
نمی باید که باشد طفل بر بام
دنی را پایه بالاتر نهادن
بدیوانه بود شمشیر دادن
فلک بر کندنش را داشت در سر
نه از جا گیر دل کنده نه از زر
جهالت بین که با این بخت بیمار
نکرد از هر دو پرهیز آن ستمکار
چوبر رنجور رفتن گشت روشن
بود پرهیز را وقت شکستن
زجای محکم و جمعیت خویش
غروری داشت آن مدبر ز حد بیش
سخن کوتاه آن مردود گمراه
بکوه و جنگل خود رفت از راه
ره عصیان شاهنشاه سر کرد
خس آمد شعله را از خود بتر کرد
چو شد معلوم رای عالم افروز
که شد وقت زوال آن سیه روز
سپاهی در رکاب شاهزاده
که از اقبال کشورها گشاده
یگانه گوهر دریای شاهی
سراپا جوهر از فیض الهی
سخن از پردلی در شیر دارد
چو جوهر تکیه بر شمشیر دارد
ز تأیید الهی پرنصیب است
زفر ایزدی اورنگ زیب است
پی تأدیب او گردید راهی
کز آب تیغ شوید روسیاهی
سپاهی یکدل و رزم آزموده
چو نون اندر میان جنگ بوده
نگشته نامشان آلوده ننگ
همه تن روی چون آئینه در جنگ
همه در سخت جانی همچو سندان
بگاه رزم چون سوفار خندان
بسرعت شاهزاده آنچنان راند
که گرد لشکرش از همرهی ماند
بره می کرد چون خورشید شبگیر
که صبح دولتش گردد جهانگیر
درآمد چون بملک آن بداختر
رهش بر کوه و جنگل بود یکسر
بجنگل هادر آمد بیمحابا
بلی از بیشه شیران را چه پروا
کجا در جنگلش راه سوار است
که در هر گام تنگی راهوار است
زتنگی مار اگر آنجا درآید
نخست از پوست می باید برآید
گشاید از فضایش مرغ اگر بال
بسیخ خار گردد بند در حال
زبس طوطی خلش می بیند از خار
زسر تا پا بود همرنگ منقار
درخت از بس که در خرگه درون بود
سپاهی را از سر رفتست دستار
درخت جنگلش مانند رهزن
برآرد رهروان را جامه از تن
ز تنها جامه از بس می کند خار
سپه عریان بود پوشیده اشجار
درختان از سواران زره پوش
همه از تنگی ره حلقه در گوش
بجنگ خار دامان و گریبان
چنان عاجز که لب در زیر دندان
چو دست بازداران جامه از پوست
اگر پوشند خاری چند با اوست
چه می دوزد ندانم سوزن خار
که در رخت کسی نگذاشت یک تار
درین جنگل بدست افتد اگر راه
تمام راه یا کوهست یا چاه
بتنگی راه چون دست هنرمند
درو رهرو بسان نبض دربند
ره پست و بلندش همچو تشدید
پی معنی بسختی وضع گردید
بهم چسبیده اشجارش چو شانه
رهی باریک چون مو در میانه
دل لشکر بجا و طبع صافست
که هر کس را که بینی موشکافست
کمانها از درختان در کشاکش
بشاخی مبتلا هر بند ترکش
دم اسب از قفا در چنگ خاری
عنان پیچیده اندر شاخساری
اگر جنگل و گر کوه و کمر بود
برفتن شاهزاده گرم تر بود
در آن جنگل که خورشید جهانگیر
کف خاکی ازو نا کرده تسخیر
بضرب تیغ جا می کرد و می رفت
چو آتش راه وا می کرد و می رفت
چنان رفت اینچنین ره را بسرعت
که آن مردود مست خواب غفلت
ز تیغ برق او بیدار گردید
چو خواب آلوده ای از تاب خورشید
دمی آگه شد آن مغرور سرمست
که فرصت همچو دولت رفته از دست
چو طوفان بلا را موج زن دید
بخود از بیم همچون موج لرزید
بدریا جنگ کردن حد خس نیست
مصاف باز در شأن مگس نیست
سر خود را ودست اهل و فرزند
گرفت و دل بحسرت از وطن کند
خزانه آنچه بتوانست برداشت
دگر زر را بجنگلها همه کاشت
زری کز ضبط آن عاجز شد انبار
کجا گنجد به پشت بار بردار
وداع دولت و مال و وطن کرد
ز راه جنگل آهنگ دکن کرد
هنوزش بخت اگر همراه می بود
ز عفو پادشاه آگاه می بود
بدریا قطره گر کرد التجائی
ببحر مملکت می یافت جائی
ز خانان دکن دولت فزون داشت
بضرب تیغ ایشان را زبون داشت
چو پیش آمد کنون روز سیاهش
دکن خوبست اگر گردد پناهش
چو منکوب از وطن در رفت ججهار
شکارافکن درون آمد جهاندار
نخستین فوجی از افواج منصور
روان کرد از پی بد اصل مقهور
پس آنگه رو بضبط ملک آورد
ز هر جا مردم او را طلب کرد
فراوان قلعه بودش پر ذخیره
ز هر یک دیده بیننده خیره
بخدمت قلعه داران رو نهادند
کلید قلعه ها بوسیده دادند
بگردون قلعه ها افراخته سر
همه چون قلعه افلاک پر زر
بنفرین توپهایش لب گشاده
بر آنکس کس عبث از دست داده
دل هر ضرب زن مشتاق ججهار
بنعره هر کدام او را طلب کار
همه خمیازه کش از بهر اویند
کشیده گردن اندر جستجویند
همه از برجها سر برکشیده
براه او همه تن گشته دیده
بهر قلعه ز سر بگرفته تا بن
نیابی خانه بی زر چو گلبن
زخاک هر سرا گاه تیمم
شدی چون مهر زرین دست مردم
بنازم آن کریمی را که بیرنج
کرم کرده بیک مار اینقدر گنج
زبس کز رفتن زر بود در بیم
پی حبس اسیران زر و سیم
سیه چاهی بهر باغ و سرا داشت
بغیر از خانه بندی قلعه ها داشت
دل زندانیان را شاد کردند
بحکم شاهشان آزاد کردند
شدند از قعر چاهستان خواری
باوج فیلها اندر عماری
بپانصد فیل مست کوه بنیاد
زر او رفت سوی اکبرآباد
بخاک جنگلش پاشیده دینار
چو مهر از فرجه اوراق اشجار
زبس در هر کوی زر کرد پنهان
بلند و پست ملکش گشت یکسان
ز زرها بسکه در خاکست انبار
بود گاو زمین یک بار بردار
سراپا مرز و بوم آن بد اختر
تمامی چاه بود و چاه پر زر
بسی بختم به پستی مبتلا ساخت
بچاهی اینچنین هرگز نینداخت
مگر افتد رهش ناگاه در چاه
سپاهی چشم پوشیده رود راه
بزیر هر بنا زرها زمین گیر
بملکش خانه کندن بود تقصیر
زمین قلعه یکسر چاه پر زر
حصارش گرد غربالست چنبر
تهی کردند هر جائی که زر داشت
که تخم افشاند بر خاک و که برداشت
سپاهش بسکه زر در جنگلش یافت
ز فکر نوکری اندیشه برتافت
که سربازی کند چون هست سامان
کمر ترکش کشد یا بار همیان
زبس در سرزمینش مار مخفیست
بملکش مشت خاکی بی کجه نیست
تمام از کنجکاوی گشت ظاهر
چه چاره چون کجه گل کرد آخر
بملکش جای خالی از خزینه
نمی شد یافت چون صندوق سینه
سخن تا کی کنم از خاک و از زر
بگویم قصه آن خاک بر سر
چو لشکر از پی او شد روانه
پس از ده روز فرصت در میانه
گرفتند از همای فتح پر وام
رهانیدند از خود مرغ آرام
سپاهی را ز بالا خانه زین
نشد فرصت که آید سوی پائین
همه بر دامن زین بسته دامان
نشسته چون نگین اندر نگین دان
چو مکث آبخوردن اسب کردی
سوار از غصه خون خویش خوردی
در آن ره فرصت خوردن همین بود
بوقت تنگ مرگش همنشین بود
ز بس تعجیل مردان صف کین
چو مخمل خوابشان در خانه زین
کسی کو را بغیرت بود پیوند
زره همچون پلنگ از تن نمی کند
بسان استخوان پهلوی مرد
زمانی از بدن ترکش نمی کرد
نگشتی خنجر کین دور از مشت
زبردستان شده جمله شش انگشت
کمان گاهی بچنگ و گه ببازو
نشد بالا نشین مانند ابرو
دلیرانی که داد سعی دادند
قدم در عرصه مردی نهادند
یکی زانجمله عبدالله خان بود
که سردار دلیران جهان بود
فراوان رزم چون شمشیر دیده
گل پیروزی از هر جنگ چیده
همه تدبیر و حزم از بخت بیدار
زبس تمکین بسرداری سزاوار
چنان در جنگ پارا می فشارد
که طوفان نقش پایش برندارد
دگر خان جهان کز آب شمشیر
بشست از دهر حرف جرأت شیر
اگر تیغ جهادش آبدارست
نمش از جویبار ذوالفقار است
تن تنها بیک لشکر برابر
بضرب تیغ بر اعدا مظفر
بدست جرأتش پیوسته شمشیر
ملازم همچو پیکان بانی تیر
دلیر رزم دیده خان دوران
چو شمشیر است در هیجا نمایان
زسیمایش دلیری هست ظاهر
بلای جنگ را پیوسته صابر
فدائی وار در خدمت کند زیست
شهنشاه جهان را او نصیریست
سپه داران که بردم نام ایشان
می دیگر بود در جام ایشان
همه از نشئه جام سیادت
گه رزمند سرگرم شجاعت
از آن در جنگ شیر کارزارند
که از شیر خدا میراث دارند
گریزی نیست سید را ز شمشیر
که بی چنگال نبود پنجه شیر
غرض کاین نامجویان سرافراز
که بودند از تعاقب در تک و تاز
نیاسودند همچون برق در راه
بآن مقهور برخوردند ناگاه
چو آب تیغ گردیدش گلو گیر
پی جوهر ز جا برداشت شمشیر
میان راچپوتان رسم اینست
که در هیجا چو وقت واپسین است
کشند اهل و عیال خویش یکسر
بنام این غیرت بیجاست در بر
چو جوهر خواست کردن آن بداندیش
گرفت اول کشش از مادر خویش
بجا آورد حق مادری را
نمود از جوهرش بیجوهری را
چو هنگام حلالی خواستن بود
بدینگونه حلالی خواست مردود
عجب نبود اگر زینگونه باشد
که کار هندوان وارونه باشد
سزای خویش دید آن مادر پیر
چرا بدهد بدین فرزند کس شیر
نشد فرصت بقتل دیگرانش
که لشکر می گرفتی در میانش
همین با او پسر زانجا بدر رفت
دو گامی صید بسمل پیشتر رفت
ازو اسباب و فیل و اسب و مالش
بدست لشکر آمد با عیالش
باو چیزیکه بود از بود و نابود
پشیمانی بدو آن نیز بی سود
سراسیمه بجنگل شد گریزان
بفرق دولت خود خاک بیزان
بکوی ایمنی می جست راهی
طلب می کرد از هر سو پناهی
ندید از چار سو یک چار دیوار
که یکدم باشد او را پرده کار
بفکر قلعه های محکم خویش
چو افتادی گرفتی ماتم خویش
بی پنهان شدن گر بود شاهی
شمردی بهر خویش آنرا پناهی
زچندین چاه پر زر آن سیه روز
بیک چاه تهی راضی بد آنروز
بسی بالید بیجا و بجا کاست
غروری آنچنان این عجز می خواست
سراسیمه هراسان و پریشان
بجنگلها دو روزی شد گریزان
نه غمخواری نه یاری نه پرستار
پسر همراه او بودی وادبار
که ناگاه از قفاشان در رسیدند
بچشم خود چو مرگ خود بدیدند
نه دست از لرزه چسبیدی بنخجیر
نه کردی پا ره بگریختن سیر
چو شانه گر همه تن دست و پائی
گه دهشت بموئی بر نیابی
بهم پیچم سر زلف سخن را
سرش بدرود کرد از تیغ تن را
سر بیمغز را بالا کشیدن
چو خود را گم کنی یابی سزا را
زشمع آموز طرز خودپسندی
فروتن زیستن با سربلندی
پسر چون همرهی را خوب می کرد
بآن راهی که رفت او روی آورد
دو سر بر یک سنان یکبار در شد
حساب هر دو آخر سربسر شد
بیک نیزه دو سر را شد سر و کار
بشمعی شد دو پروانه گرفتار
همه اهل و عیال و مال یکسر
بدرگاه آمد و سر نیز بر سر
پی نظاره لشکر رفت بیرون
تماشائی گرفته کوه و هامون
سرش از نیزه شد با کوه همدوش
اسیران جمله با هامون هم آغوش
عجبتر اینکه از بهر تماشا
سر ججهار هم بر رفت بالا
بود معذور در این سربلندی
تماشا خوشتر آید از بلندی
تماشائی این ادبار و نکبت
همین تنها نیند ارباب صورت
که اکثر اهل معنی محو اینند
زفکر او بحیرت هم نشینند
که با آن دولت و اقطاع معمور
بآن سامان در آفاق مشهور
چه پیش آمد که زانسان در وطن رفت
باین خواری برون زین انجمن رفت
شهنشاه جهان از وی چه میخواست
که پشت طاقتش از بهر آن کاست
اگر یکباره از اموال و جاگیر
طلب می کرد بهر رفع تقصیر
بده منت بجان نه کامران باش
بدولت همچو دیگر بندگان باش
اگر ملکست ور سامان و جاهست
چو نیکو بنگری از یاد شاهست
اگر خواهد حق خود را شهنشاه
چرا باید بدل یابد ره اکراه
بلی پس دادن مال امانت
بود دشوار بر صاحب خیانت
اگر صد ملک همی خوانند جهاندار
بده بی گفت و از جاگیر بردار
بزر مقدور بودش جان خریدن
بدینسان گوهری ارزان خریدن
ولیکن خستش فتوی چنین داد
که زر در خاک باشد عمر بر باد
بزر دادن نشد راضی و شر داد
همه جا گیرها را سربسر داد
چه جاگیری یکی اقلیم زرخیز
هوایش بر تهیدستان فرح بیز
نهالی کز زمینش می کشد سر
بود چون شمع برگش سر بسر زر
بجنب هر دهش مصر است رستا
زهر شهریش اقلیمی است رسوا
رعایا آنچنان سرمایه دارند
که گوهر را بجای دانه کارند
رعیت حق گذار و ملک معمور
ز ثروت صاحب خرمن بود مور
نیابی بی زراعت یک کف خاک
همه سرسبز چون بستان افلاک
گدای هر درش از پشتی زر
مقدم را همی داند مؤخر
چنان دهقان در نفعش گشوده
که گر جو کاشته گندم دروده
بجنت فیض خاکش نفع اکسیر
سموم بادیه است و باد کشمیر
بروی کشت خطهای نباتات
کشیده میل زخم چشم آفات
میان کشتها از فیض بسیار
بسرسبزی علم شد نیشکر زار
بنار ازین شکر بالا کشیده
بدرد تلخ کامان هم رسیده
بشیرینی چنان دل از کسان برد
که زخم نیزه اش را می توان خورد
نه تنها باد مست از صحبت اوست
که افیون هم هلاک قامت اوست
حواری طره زانسان کج نهاده
که دهقان دیده دل از دست داده
ز مرواریدهای طره خویش
همه تفریح بهر قلب درویش
کسی کم دیده زینسان گوهر ارزان
کزو شد پخته نان تنگدستان
ز کشت گندمش دل ناشکیبست
که گندم خود ز اصل آدم فریبست
درین ملک آفت خشکی است نایاب
که باشد هر دهی را چند تالاب
همه در پا صفت پیوسته در جوش
کشد موجش کنار ده در آغوش
چه مصر و شام و چه بغداد و تبریز
ندارد حاصل این ملک زرخیز
یکی از پر کناب آن جبهره است
که در پر حاصلی در شهر شهره است
در آن عرصه است سیصد چاه لبریز
کز آبش کشت دهقانست زرخیز
چنان موجش برد زنگ از دل تنگ
که از آبش نگیرد آینه زنگ
فرار از موج تیغ او گزیده است
از آنرو ساحلش را کس ندیده است
کنارش چون میان دلبران است
که از چشم تماشائی نهان است
یکی کوهست سد آن خدائی
کشیده تر ز ایام جدائی
زبس موجش بفکر سرفرازی است
بتیغ کوه گرم تیغ بازیست
بسنگ کوه موجش تیغ ساید
که آسان تر سر غم را رباید
زخاطرها گره ازبس گشودست
همیشه ناخن موجش کبود است
ز مرغابی گرفته موج پر وام
اگر گاهی بساحل برده پیغام
بود اسباب دورش از محالات
تسلسل را ولی از موجش اثبات
بروی دف اگر آبش فشانی
اصولی را نگیرد جز روانی
سخن را بسکه توصیفش روان کرد
ورق را در سفینه بادبان کرد
بود مانند آتش در عزوبت
بکام عاصیان باران رحمت
بکام دل گرش نظاره خواهی
همه تن دیده شو چون دام ماهی
شرف آنوقت پیدا می کند ماه
که عکسش را بود در آب آن راه
بنوعی در شفا بخشیست کامل
که استسقا شود زین آب زایل
نسیمش جانفزا و دلنشین است
هوای عالم آب اینچنین است
چو آید این محیط اندر تلاطم
کند از ترس موجش دست و پا گم
اگر لنگر شود کشتی سراپا
رود از پیش موجش باز از جا
زموجش گه تعدی گاه انصاف
گهی شمشیر گر گاهی زره باف
نسیم پر نمش پیوسته مطلوب
برای گرد غم آبست و جاروب
چنان غالب بود سردی بر آبش
که نتوان گرم گرداندش بر آتش
نباشد موجه اش از آب بیتاب
که گیرد لرزه اش از سردی آب
سپندی کاب از این تالاب خورده
شود از صحبتش آتش فسرده
دوات از قطره اش گیرداگرنم
نه پیوندد حروف از لرز، بر هم
ز آب سرد آن هر کس دمی خورد
ز آب زندگانی گشت دلسرد
بکشت آرزوها چون گذشته
برات تشنگان بر یخ نوشته
بنوعی صاف کز یک آب خوردن
شود فانوس آسا سینه روشن
نهالی کز زلالش پرورش دید
توان از چوب آن عینک تراشید
اگر آید بخواب کور آبش
بسازد دیده روشن چون حبابش
درین دریا اگر ریزند اخگر
بدارد روشنش چون چشم اختر
چراغ فکر اگر روشن نسوزد
بوصف آبش آیم برفروزد
گلیم بخت را اینجا توان شست
نباشد بازوی طالع اگر سست
نمی آرم زد از شیرینی اش دم
که می چسبد لبم زین حرف بر هم
نخود را گر بکشت این آب بندی
ز تأثیرش شود دربار قندی
بهر سو نهرها زان گشته جاری
همه لاینقطع چون فیض باری
نهال بخت دهقانان از آن سبز
زمین زین نهرها چون آسمان سبز
چو آید کشته ها را وقت حاصل
زنهری حاصل شهریست واصل
چنین ملکی کز آنسان بوده آباد
ز کف با جان و مال خویشتن داد
بجز هندوستان عشرت انگیز
کجا یابی بدینسان ملک زرخیز
بنازم وسعت هندوستان را
گشاده عرصه دارالامان را
جهان هند است و غیر از اوست گوشه
همین خرمن بود باقیست خوشه
طرفداران همه گوشه نشینند
از این خرمن که بینی خوشه چینند
از اینجا دولت شاه جهان بین
شکوه ثانی صاحبقران بین
که کمتر بنده اش را بود تنخواه
چنان ملکی که باشد جای یک شاه
چو من پابند پس ارکان دولت
قیاسی کن از اینجا شأن دولت
از آن دریا که خس اندوخت گوهر
نهنگان را چه خواهد بودبنگر
شهان گر ملک خود را واگذارند
بخدمت رو باین درگاه آرند
فزون از ملک خود پابند جا گیر
که از کس جا نباید کرد تغییر
ببزم هند اگر عالم نشیند
کس از پهلوی کس تنگی نبیند
چنان باید بلی سامان شاهی
که باشد قدرت عالم پناهی
همیشه تا که از دولت نشان باد
پناه پادشه شاه جهان باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی مفهوم بخت و سرنوشت در زندگی انسانها میپردازد. شاعر تأکید میکند که برخی افراد با وجود زحمت و تلاش، به جایگاهی نجاتبخش نمیرسند و برعکس، کسانی که بخت یاورشان است، با آسانی به موفقیتهای بزرگ دست پیدا میکنند.
در نامیدی و خطر، بخت میتواند نقش حیاتی ایفا کند. شاعر با بیان داستانهایی از تاریخ و اشخاص مختلف، نشان میدهد که چگونه برخی با بخت مساعد و حمایتهای الهی، به پیشرفت و اوج میرسند، در حالی که دیگران با وجود تلاشهای زیاد، به سرنوشتهای بدی دچار میشوند.
همچنین در این اثر، به ناپایداری قدرت و ثروت و تأثیرات منفی غرور و خودپسندی بر سرنوشت افراد اشاره شده و اهمیت تواضع و دوری از جاهطلبیهای بیهوده بیان شده است. در نهایت، شاعر تأکید میکند که برای رسیدن به موفقیت و مراد، همواره باید به خداوند توکل کرد و از یاد نبرد که بخت و تواناییهای درون هر انسان، نقش مهمی در سرنوشت او دارند.
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت کسی به اوج برود، مانند این است که سیلابی از میان زبالهها عبور کرده و مسیر خود را باز میکند.
هوش مصنوعی: اگر کسی در دل خود امید را بکارید و به آن جان بدهد، میتواند از دل آتش و سختیها، گلهای زیبا و پرثمر پرورش دهد.
هوش مصنوعی: تمامی کسانی که با او ارتباط دارند، برایشان مژدهای وجود دارد، چون در هر موضوعی که مشکل و قفلی وجود داشته باشد، او کلید آن را دارد و میتواند آن را باز کند.
هوش مصنوعی: اگرچه شخص با زنجیرهای زیادی بسته شده، اما برای هر بندی که او را محصور کرده، نیاز به فضایی برای رهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: هرگاه در مسیر او، مشکلی یا مانعی پیش بیاید، او راهی برای رفع آن پیدا خواهد کرد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دست تو خارج شود، بهتر از آن است که راه را گم کنی، زیرا در این صورت هدایتگری مانند خضر را پیدا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر کسی که در زندگی خوشبخت و موفق است از دنیا بگریزد، همچون سایهای به او خواهد پیوست و شانس و سعادت همیشه همراه او خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر حبابی از دریا فاصله بگیرد، در نهایت دریا دوباره آن را به سمت خود میکشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که شانس و اقبال در کنارش باشد، مانند گلی است که با طلا از مادر به دنیا میآید.
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت کسی روی او را برگرداند و به او پشت کند، او هیچ چیز ندارد جز انگشتش.
هوش مصنوعی: اگر روزگار و زمان به حرکت دربیاید، همه چیز به نفع تو خواهد بود، شرط آنکه بخت و اقبال تو نیز با تو همراه باشد.
هوش مصنوعی: وقتی وقت سختی و بحران باشد، لحظهای که به آن نیاز است، میتواند به نجات بیاورد و یا برعکس، به تخریب منجر شود.
هوش مصنوعی: انسانی که به دشمن خود آسیب میزند، در واقع به خود نیز آسیب میرساند و موجب ویرانی داراییهای خود میشود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی تنها به زیباییها و ظرافتهای ظاهری توجه کند و در تدبیر و برنامهریزی دقت نکند، در نهایت به زیان خواهد رسید و مانند شمشیری که به خاطر رنگ و جلای خود در تله میافتد، گرفتار مشکلات خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی به خودنمایی بپردازد، خواهد افتاد در خاک مانند تیر هواتی که به زمین میافتد.
هوش مصنوعی: تمامی وسایل و داراییها و مقامهایی که فرد دارد، در نهایت فقط راههایی میشوند برای از بین رفتن او و زوالش.
هوش مصنوعی: اگر محبوب کنار ما آرامش یابد، حتی خارهای دنج و سخت هم به مانند گل نرم و زیبا میشوند.
هوش مصنوعی: آدمی به خاطر حفظ آبرو و اعتبار خود، گاهی مجبور میشود به خود آسیب بزند و از ارزشهایش کوتاه بیاید.
هوش مصنوعی: ظرفی که خیلی کوچک و ظریف است، با احتیاط و از روی نادانی در کنار کوههای بزرگ قرار دارد.
هوش مصنوعی: این بیان به این معنی است که موجودی ضعیف و ناتوان، برای کسب کمک به یک منبع قدرت و توانمندی متکی است. مانند یک رود که برای پیشرفت خود به عصا (نماد کمک) وابسته است و همچنین قدرت و شجاعت خود را از بزرگی و درخشندگی یک شیر (نماد قدرت) میگیرد. این تصویر به ما یادآوری میکند که در مواقع ضعف، به منابع قویتر و توانمندتر تکیه میکنیم.
هوش مصنوعی: از وضعیت دلاوران و اهل تدبیر تا نصیحتی بگیرم، برای این معنی مشابهی بیاورم.
هوش مصنوعی: باید داستان چهار مرد ناکام را بگویم؛ که شروع آن چگونه بود و پایانش چه خواهد شد.
هوش مصنوعی: این شخص که در زندگی اش خوششانسی همراه او بوده، مانند دودی است که از آتش بر روی سنگ تولید میشود.
هوش مصنوعی: درخت نخل سنگین و بدی وجود دارد که این سنگینی بر دوش اوست، ولی همان آتش که او را به خاکستر تبدیل کرده، خود نشانهای از سرنوشت اوست.
هوش مصنوعی: در روزگاری که سلطنت و حکومت متعلق به فردی نیکاندیش و قدرتمند بوده است، اوضاع به خوبی و رونق بوده و همگان از عدالت و مدیریتش بهرهمند میشدند.
هوش مصنوعی: فرمانروای بزرگ و جلالی، مانند یک اکسیر ارزشمند، به سنگ مس قدرت و جلالی بخشیده و آن را به جایگاهی ممتاز تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: اگرچه او دیگر در میان ما نیست، اما ارزش و احترام او از بین نمیرود و باید از خاک برگیرد که او را به عنوان یک انسان بزرگ بشناسیم.
هوش مصنوعی: تنها در صورتی به مقام و موقعیت بالا میرسد که خدمت شایستهای از او دیده شود.
هوش مصنوعی: او را بزرگ کرد و در میان قوم، در زمان حکومت ستمگری، علم و آگاهی او به همگان شناخته شد.
هوش مصنوعی: کسی که شایستگی داشته باشد، از طریق تلاش و زحمت، به مقام و منزلت بالایی دست پیدا میکند و از ناشناسی به معروفیت میرسد.
هوش مصنوعی: آن فرشتهای که خانه و مکانش بود، با لطف و رحمت خود به او بخششهایی عطا کرد.
هوش مصنوعی: وطن زادگاه و مکان اصلی انسان است که به او هویت و عشق به سرزمینش را میبخشد. اینجا جایی است که فرد در آن رشد میکند و روحش به آن وابسته است. در واقع، زمین و سرزمین با ارائه امکانات و منابع به افراد، به آنها بال و پر میدهد تا به آرزوها و اهداف خود برسند.
هوش مصنوعی: زمانی که ریشههای انسان در وطنش به طور محکم جاگیر شود، اگر به سرزمین دیگری برود، در نهایت هویت و اصالت خودش را آشکار میکند.
هوش مصنوعی: تو از دستان کشاورزان زمین خردی و به واسطه این حمایت، شهری در بهشت بنا کردی.
هوش مصنوعی: از سوی شاه مدد و از آسمان فرصتی به دست آوردیم، که توانستیم با دستان قوی خود به بسیاری از مشکلات غلبه کنیم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دست او رسید، پادشاه خوشبختی آن را به او بخشید.
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی از هندوستان به بهشت میرفت، هیچکس چیزی نمیگفت.
هوش مصنوعی: او به قدری مورد توجه و محبت پادشاه قرار گرفته بود که سرزمینش را در یک ماه میتوان پیمود.
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و خیرخواهی خداوند بود که شاه جهانگیر نتوانست بلای تغییر را مشاهده کند.
هوش مصنوعی: چون او حاکم مسلمانی بود، بادی از باغش عطر و بوی خوشی نمیبرد.
هوش مصنوعی: زهر ده حاصل او به شهرش میرسد و از درآمد شهر، ثروت کشورش به دست میآید.
هوش مصنوعی: کسی که چنین نقشی را با ذوق و زیبایی ایجاد کرده است، در خانه دیگر جایی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: چقدر بر مخارج مردم میافزودی که اگر او را زیر چاه میانداختی، پولش به اندازهای بود که بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: پدرش به خاطر کمالات و زیباییهای فرزندش به او افتخار میکرد، اما از نقصهای دیگران دلسرد و ناامید بود.
هوش مصنوعی: اکنون در جنگل، گنجهایی نهفته است که به مانند درختانی با ریشههای عمیق و پنهان، ارزشهای زیادی را در خود دارند.
هوش مصنوعی: قسمت مهمی از سرنوشت او با سختی و تلاش شکل گرفت و او به جایگاه بالایی رسید و مالک ثروت و زمین شد.
هوش مصنوعی: در همه جا، کسانی که به دنبال فرصتها هستند، با یک دنیای پر از ثروت و مهر و محبت، به راحتی به موفقیت دست مییابند.
هوش مصنوعی: یک بار به خاطر اشتباهی که صورت گرفت، فردی از طبقه پایین جامعه به ثروتی عظیم دست یافت و به مقام و منزلت قارون، که معروف به ثروت بسیار بود، رسید.
هوش مصنوعی: شخصی که اصل و نسب خوبی ندارد، به اوج میرسد، مانند گیاهی که ناگهان خود را در برابر چشمها قرار میدهد و مورد توجه قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: در روزهای نابسامان و بیهدفی، شخصی بیپروا و سرمست از شراب به سر میبرد و در حالتی گیج و آشفته به سر میبرد.
هوش مصنوعی: دود آتش به بلندی رسید و خس و خاشاک از دور به عقب رفتند.
هوش مصنوعی: وقتی کسی به کار خود میپردازد و میبیند که ناملایمات و مشکلات به وجود آمده، احساس میکند که مانند ابری غلیظ بر سرش سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: برخی اوقات دلت به هوای خودسری و طغیان تمایل پیدا میکند.
هوش مصنوعی: ناگهان زمانی فرا میرسد که دوران آلودگیها و نابسامانیها به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: ظهور حکومت شاه جهان باعث شد که دنیا به سرعت تحت تاثیر قرار گیرد و به شکلی جدید و برجسته درآمد.
هوش مصنوعی: پادشاه جهان که عادل است، در جایگاه خود به خوبی حق و باطل را مشخص میکند.
هوش مصنوعی: نفرت او از خودپرستان به قدری شدید است که مانند آتش در زمستان روی آنها تاثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: حقیقت را کسی میداند که رازهای آفرینش را درک کند و این درک ناشی از فطرت و شناخت عمیق اوست.
هوش مصنوعی: وقتی انسانهای درستکار و راستگو پا پیش بگذارند، به خاطر کردارشان سزاوار پاداش خواهند بود.
هوش مصنوعی: جز ابرو که بر پیشانی هست، هیچ چیزی در بالای چشم را نافرمانی و ناموزونی نمیبینیم.
هوش مصنوعی: وقتی که بندگان خدا به او خدمت میکنند، در صفی منظم و منظم قرار میگیرند، حتی اگر در مقام و موقعیت خود متفاوت باشند.
هوش مصنوعی: هر کسی که جایی را تمیز کرده، هیچکس از چشمها دور نبوده و همه در معرض دید قرار دارند.
هوش مصنوعی: همیشه باید در جایگاه خود باقی بمانید و به یاد داشته باشید که مانند نوازندگان نباید از اصول خود منحرف شوید.
هوش مصنوعی: صدای باد بلند و زیباست و مانند ساز خوشتر مینوازد، زیرا این نوا دلها را شاد میکند و سرشار از خوشی است.
هوش مصنوعی: هرچند که من از بندگان کوچکی هستم، اما در نهایت به عنوان آخرین نای نوازنده (موسیقار) شناخته میشوم.
هوش مصنوعی: در افکار خود به دنبال شخصی بزرگ و برجسته هستم، ولی در عین حال از وضعیت نازل خودم نیز آگاه و ناشاد هستم.
هوش مصنوعی: در عالم، پادشاهی وجود دارد که قدردان است و از اوست که آب و آتش، دشمن و دوست، به کمک و یاری میآیند.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاهی بر تخت نشسته و قدرت خود را اعلام کرد، سران کشور از ترس و احترام نسبت به او به زیر پاهایش فرود آمدند.
هوش مصنوعی: اشراف و افراد برجسته با هدایای آشکار و محسوس به درگاه پادشاه مراجعه کردند.
هوش مصنوعی: به او تبریک گفتند و اشاره کردند که به خاک روی آن درگاه رفتهاند.
هوش مصنوعی: خرد و حکمت، حتی چهارپایان را هم به سمت درگاه پادشاه هدایت کرد و آنها را به مقصد رساند.
هوش مصنوعی: ابتدای سلطنت و حکومت همیشه با دلی شاد و روحی سرزنده همراه نیست و هر کسی نمیتواند به راحتی بر تخت پادشاهی تکیه بزند، خصوصاً اگر در دلش غم و اندوهی وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر لطف او، پادشاه از زمین همه چیز را بالا برداشت و همه اطراف را نادیده گرفت.
هوش مصنوعی: تمامی شرایط و مسائل او به گونهای نمایان شد که گویی پادشاهی است که خطاهای خود را نادیده میگیرد و به طور عمدی به منافع خود توجه نمیکند.
هوش مصنوعی: بتها به تسخیر درآمدند و کاروانی از سروردگان منصور به راه افتاد و به سوی مقصد خود رفتند.
هوش مصنوعی: همیشه در منطقه دکن وقتی که جنگ بود، لشکرها به یکدیگر کمک میکردند.
هوش مصنوعی: اگر پسر به مدتهایی در وطن خود بود، در عوض او در سرزمین دکن زندگی میکرد.
هوش مصنوعی: به خاطر بیمحلی و کملطفی شاهنشاه عالم، این اندازه خدمت به مسلمانان انجام شد.
هوش مصنوعی: تعیین شد که او به خوبی در زندگی مستقر شود و ثروتش افزایش یابد، اما ناگهان زمانی که به پایان عمرش نزدیک شد، همه چیز تغییر کرد.
هوش مصنوعی: در زمانی که سال هشتمین بود و شاه بر سرزمین فرمانروایی میکرد.
هوش مصنوعی: به خاطر بخت بد خود، پسر در شب به سر میبرد و به ناگاه از آنجا خواسته شد.
هوش مصنوعی: پسر به خانه برگشت و اوضاعش تغییر کرد. سرنوشتش به طور کامل دگرگون شد و وضعیتش به هم ریخت.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که پسر به نوعی ستاره بختش در حال تغییر بوده و به همین خاطر زندگیاش با مشکلاتی مواجه شده است.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه از این موضوع مطلع شد، عقاب برای انتقام خود قدرت و انگیزه پیدا کرد.
هوش مصنوعی: خشم ابتدا این طور صلاح دانست که باید این اوضاع آشفته و فتنهانگیز را برچید.
هوش مصنوعی: برای رهایی از اندیشه و خاطره او، باید ریشهاش را قطع کنی.
هوش مصنوعی: اگر دستت را روی مار بگذاری و آن را بکشی، نمیتوانی بگویی که با نیرنگ نگهاش داشتهای.
هوش مصنوعی: اگر دل درگیر اندیشههای منفی و شیطانی باشد، بهتر است که درون شیشهای محبوس شود و از آن وضعیت دوری کند.
هوش مصنوعی: وقتی پرندهای به پرواز درآمده و در حال حرکت است، نباید آن را گرفتار و محدود کرد.
هوش مصنوعی: اگر با افرادی بد و نادرست در ارتباط باشی، باید خود را از آلودگیهای آنها پاک کنی و این کار نیاز به تلاشی جدی دارد.
هوش مصنوعی: هرگاه تیغ خشم به حرکت درآید و خون لطیف و شفاف را بریزد، اما در همان حال امکان نشان دادن رحم و بخشش نیز وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: غیبت او باعث شد که شاه به قتل برسد و ولی، در نظر داشت او را از این ماجرا آگاه کند.
هوش مصنوعی: او را از خواب بیخبری بیدار کند و از حالت مستی خارج کند و هوشیار نماید.
هوش مصنوعی: در آن گوشی که از نصیحت و پند خسته شدهای، به جای زیبایی و زینت، فقط تنبیه و توبیخ وجود دارد.
هوش مصنوعی: بیش از مقام و جایگاه خود، وقتی که در موقعیتی مستقر شد، برخی از مشکلات و مسائل را به تغییر و اصلاح فرامیخواند.
هوش مصنوعی: آشفتگی و بدی در روزگار، موجب شده که پیامهای خوب و ارجمند از درگاه جایگاههای بلند و محترم دور شوند.
هوش مصنوعی: تقصیرهای تو بسیار زیاد است، اما بخشش ما تو را به راه درست هدایت میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که گاهی اوقات، برای رسیدن به هدف یا انجام کار خاصی، ممکن است لازم باشد که از برخی حقوق یا امتیازات خود چشم پوشی کنیم و به دیگران یا شرایط متفاوتی اعتماد کنیم.
هوش مصنوعی: اینکه به خاطر ثروت او درخواست نمیکنم، بلکه به دلیل تدبیر و مراقبت از وضعیت اوست.
هوش مصنوعی: وقتی که دو نان به خوبی آماده و مرتب شوند، مثل آبی که در کشتی جمع میشود، به هم پیوسته و منسجم خواهند بود.
هوش مصنوعی: انسان نباید در شرایط بد و بیپناهان قرار بگیرد؛ بهتر است که در مسیر زندگی، با کسانی که از نظر ارزش و شخصیت پایینتر هستند، همنشینی نداشته باشد و به جای آن، به دور از دردسر و مشکلات، زندگی سادهتری داشته باشد.
هوش مصنوعی: آدم نادان که در عرش و مقام بالا قرار دارد، نباید انتظار داشته باشد که کودک بیخبر و ناتوان بر بام باشد و از آنجا افت کند.
هوش مصنوعی: به دنیا ارزش و مقام بیشتری بخشیدن، کار foolishly است مانند اینکه به دیوانه شمشیری بدهی.
هوش مصنوعی: آسمان در نظر داشت که او را از جایگاه خود بردارد، اما نه به خاطر این که دل از او جدا شده است و نه به خاطر اینکه از مال و ثروت جدا شده است.
هوش مصنوعی: جهالت و نادانی را در نظر بگیر، که با این تقدیر و سرنوشت ناخوشایند، از هر دو طرف، از این ستمکار باید پرهیز کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی رنجور و بیمار میشود، مشخص میگردد که باید از کارهای نادرست و مضر پرهیز کند، زیرا وقتی شرایط سخت و دشوار شود، شکستن ایرادها و نواقص ضروری است.
هوش مصنوعی: مدبر، به خاطر موقعیت امن و جمعیت زیاد خود، غروری داشت که از حد فراتر رفته بود.
هوش مصنوعی: آن مردی که در صحبت کردن کمحرف و مختصر بود، از راه راست منحرف شد و به کوه و جنگل رفت.
هوش مصنوعی: راه نافرمانی به پایان رسید و خس (خداوند، پادشاه) به قدرت رسید؛ شعلهای که از خود بروز کرده بود، خطرناکتر و قویتر شد.
هوش مصنوعی: وقتی معلوم شد که نظر آگاهان روشنگر چیست، وقت آن رسیده که آن روزهای سیاه به پایان برسد.
هوش مصنوعی: یک سرباز در کنار شاهزادهای است که سرنوشتی خوش و آیندهای روشن برای کشورها فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی بیان میکند که بهترین و ارزشمندترین مخلوق در جهان، انسان است که تمام وجودش از نعمتهای الهی پر شده است. انسان به مانند جواهرات گرانبها در دل دریا، ارزش بالایی دارد و وجودش از الطاف و فیض خداوند نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: کسی که دلیر و شجاع باشد، در گفتارش هم احساس جسارت و قدرت دارد، همانطور که شمشیر نشاندهندهی قدرت و اعتماد به نفس است.
هوش مصنوعی: این متن به نوعی اشاره دارد به اینکه کسی که مورد تأیید خداوند قرار میگیرد، از نعمتها و برکات الهی بهرهمند میشود و به مقام و جایگاهی اعلی دست مییابد. البته زیبایی و شکوه این جایگاه به لطف و رحمت خداوند است.
هوش مصنوعی: برای تربیت او راهی را انتخاب کرد که با آب تیغ، سیاهی و ننگ را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: یک لشکر دلباخته و با تجربه، در میدان نبرد مانند نان در میانه جنگ است.
هوش مصنوعی: آنها به هیچ آلودگی و ننگی مبتلا نشدهاند و تمام وجودشان مانند آینهای پاک و صاف است.
هوش مصنوعی: همه در شرایط سخت مثل سندان محکم و استوار هستند، و در زمان جنگ مانند سوفار با لبخند و شادابی بهنظر میرسند.
هوش مصنوعی: شاهزاده به سرعت به جلو حرکت کرد و آنچنان سریع راند که یارانش نتوانستند همگام او پیش بروند و دور شدند.
هوش مصنوعی: بره در زمان صبح مثل خورشید در حال طلوع میدرخشید، زمانی که صبح به اوج قدرت و عظمت خود میرسد و جهان را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی که او به سرزمین پادشاهی درآمد، راهش به سوی کوه و جنگل کاملاً مشخص بود.
هوش مصنوعی: به جنگلها بدون هیچ ترسی آمد. مگر اینکه از شیران در دل بیشهها بترسد؟
هوش مصنوعی: هیچجا در جنگل موتور سوار نمیتواند به راحتی حرکت کند، زیرا در هر قدم راهها تنگ و دشوار هستند.
هوش مصنوعی: اگر در شرایط سخت و ناخوشایند قرار بگیری، ابتدا باید از ماجرای مشکل زا یا ناراحت کننده نجات پیدا کنی و به آرامش برسی.
هوش مصنوعی: اگر مرغی در فضایی باز پرواز کند، ممکن است به خاطر برخورد با خارها و موانع، دچار مشکل و آسیب شود.
هوش مصنوعی: زیاد دیده میشود که طوطی، به دلیل داشتن رنگی خاص، از سر تا پایش به رنگ منقار خود در آمده است.
هوش مصنوعی: درخت به خاطر اینکه مدت زیادی در پناه یک مکان محفوظ بوده، دیگر نتوانسته است بر افراشتن خود (قد و قامت) تمرکز کند و به تدریج ضعیف شده است.
هوش مصنوعی: درختان جنگل به مانند دزدانی هستند که مسافران را از پوشش خود بینصیب میکنند.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که وقتی انسان در تنهایی قرار میگیرد و از دیگران فاصله میگیرد، مانند درختی است که لایههای محافظتی خود را از دست میدهد و در معرض آسیب و خطر قرار میگیرد. در این وضعیت، او به سادگی و عریانی دچار میشود، درست مثل درختی که بدون برگ و پوشش باقی میماند.
هوش مصنوعی: درختان مانند سواران زرهپوشی هستند که به دلیل تنگی مسیر، حلقهای در گوش دارند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که آدمی در برابر مشکلات و دردسرها به قدری ناتوان است که حتی نمیتواند به خود آسیب بزند یا از پس آنها برآید، مانند وضعیتی که شخصی در دام و گرفتاری عمیق گیر کرده باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسانی که قدرت دارند، لباس را از پوست حیات وحش بپوشند، با آنها چندین خاره نیز همراه خواهد بود.
هوش مصنوعی: نمیدانم این سوزن خاردار چه جنسی را میدوزد که هیچ کس حتی یک تار از آن را در لباسش نگذاشته است.
هوش مصنوعی: اگر در این جنگل گرفتار شوی، تنها دو گزینه برای ادامه راه داری: یا باید از کوهی عبور کنی یا به درون چاهی بروی.
هوش مصنوعی: وقتی راه تنگ است، هنرمند میتواند بهخوبی پیش برود و رهرو همچون نبضی که در بند مانده، حرکت نمیکند.
هوش مصنوعی: راهی که در زندگی داریم، چه دشوار و چه آسان، مانند نشانهای است که در زبان باعث تشدید معنا میشود و نشان میدهد که فهمیدن آن به سختی فراهم شده است.
هوش مصنوعی: درختانش به هم نزدیک و فشردهاند، و راهی باریک مانند مو در میان آنها دیده میشود.
هوش مصنوعی: دل لشکر در اینجا به معنای وجود یک نیروی قلبی و روحی قوی است و طبع صاف به معنای ذهنی شفاف و بدون کدورت. این جمله میگوید که هر کسی را که ببینی، با دقت و زیرکی رفتار میکند و به جزئیات توجه دارد.
هوش مصنوعی: درختان به خاطر تنشها و درگیریها، به شکل کمانهایی در آمدهاند که هر کدام به نوعی درگیر فشارها و مشکلات هستند و مثل تیرکمان، بندهای ترکش آنها تحت فشار قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: دم اسب از پشت بدنش به خاطر یک خار درختی به هم پیچیده و در شاخهها گیر کرده است.
هوش مصنوعی: اگر جنگل و کوه و دامنهای وجود داشت، سفر شاهزاده دلچسبتر میشد.
هوش مصنوعی: در آن جنگل، جایی که خورشید با نورش همه جا را روشن کرده و خاک را تحت تسلط خود درآورده است.
هوش مصنوعی: با ضربهای از تیغ جایی را باز میکرد و میرفت، مانند آتش که راه خود را باز میکند و به پیش میرود.
هوش مصنوعی: به قدری سریع رفت که حتی آن فرد مست و غافل هم متوجه نشد.
هوش مصنوعی: از نور برق او کسی که خواب بود بیدار شد، گویی که خوابش را از تابش خورشید ترک کرده باشد.
هوش مصنوعی: لحظهای آن مغرور مست متوجه شد که فرصت مانند یک نعمت، از دست رفته و دیگر بازنمیگردد.
هوش مصنوعی: زمانی که طوفان بلا به سراغش آمد و آن را مشاهده کرد، از ترس مانند موجی به لرزه در آمد.
هوش مصنوعی: جنگیدن در دریا برای انسانهای بزرگ و با ارزش مناسب نیست و نباید در چنین میدانهایی دخالت کرد. این کار شایسته کسانی که در سطحی پایینتر هستند، نیست.
هوش مصنوعی: او سر و دست خود را به خانواده و فرزندانش سپرد و دلش با حسرت به وطنش میاندیشید.
هوش مصنوعی: درختان در جنگلها به قدری فضا و منابع دارند که میتوانند هر چه را که برای رشد نیاز دارند، با خیال راحت برداشت کنند و از آن استفاده کنند.
هوش مصنوعی: اگر زخیرهای که نتوان در نگهداری آن موفق شد، با چه سختی میتواند بر دوش باربر جا بگیرد؟
هوش مصنوعی: او در پی جنگل از زندگی خوش و راحت و وطن خود دست کشید و به سمت دکن حرکت کرد.
هوش مصنوعی: اگر هنوز شانس و اقبال او در کنار بود، مطمئناً از عفو پادشاه باخبر میشد.
هوش مصنوعی: اگر قطرهای از دریا بخواهد به دریا پناه ببرد، در دریای وسیع جایی برای خودش پیدا خواهد کرد.
هوش مصنوعی: از خانوادههای دکن برتری زیادی داشتند و قدرت آنها به قدری بود که دشمنانشان را به زانو درآورده بودند.
هوش مصنوعی: زمانی که روز سختی او فرارسد، بهتر است که اگر پناهی داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان از سرزمین خود دور میشود و در حالی که تحت فشار و تهدید قرار دارد، تمام تلاشش را برای زنده ماندن و حفظ خود میکند. در این شرایط، حاکم و قدرتمدار نیز به او اجازه نمیدهد که به آرامش برسد.
هوش مصنوعی: منصور اولین گروه از نیروهایش را به راه انداخت تا به دنبال دشمنی که شکست خورده است، بروند.
هوش مصنوعی: سپس او به آرامی به سوی ولایت خود بازگشت و از هر جا که مردم او را میخواستند، جمع شدند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به تعداد زیادی قلعه وجود دارد که هر کدام پر از ثروت و منابع هستند و هر بینندهای را شگفتزده میکنند.
هوش مصنوعی: به خدمت داران قلعه، کلیدهای قلعهها را با احترام و بوسه تقدیم کردند.
هوش مصنوعی: قلعهها را بگردان و از بالای آنها به آسمان پر از ستاره نگاه کن، مانند قلعهای که بر افراشته و با زرق و برق طلا پوشیده شده است.
هوش مصنوعی: برای آن کسی که بیهوده تلاش کرده و چیزی را از دست داده، توپهایش با صدای بلند به او لعنت میفرستند.
هوش مصنوعی: دل هر زندهای به هر ضربهی زندگی، شتابان و مشتاق به حرکت میآید و صدای هر کدام از زیباییها و خواستهها او را به سمت خود میکشد.
هوش مصنوعی: همه به خاطر او خمیازه میکشند و گردن میکشند تا او را دنبال کنند و به دنبالش بروند.
هوش مصنوعی: همه از بلندیها سر بلند کردهاند تا او را ببینند و همه وجودشان در تماشا غرق شده است.
هوش مصنوعی: برای دستیابی به خانهای پر از ثروت و زیبایی، باید از سر تا بنای آن را در نظر بگیری. مانند گلستانی که در آن زر و زیبایی وجود دارد، اما این زیبایی نیازمند تلاش و کوشش است.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات از خاک هر جا برای تیمم استفاده میکنی، مثل اینکه مردم دستهایشان را با طلا پوشاندهاند.
هوش مصنوعی: به آن بخشندهای میبالم که با سخاوت و بینظیریش، به یک مار اینطور ثروت و نعمت داده است.
هوش مصنوعی: زیاد به خاطر رفتن طلا و نقره در وحشت از حبس اسیران، نگران بودهاند.
هوش مصنوعی: در دل زمین، چاهی تیره و عمیق وجود داشت که به جز خانهای برای محصور کردن آن، دژی برای نگهداری داشت.
هوش مصنوعی: دل زندانیان را شاد کردند و به دستور شاه، آنها را از بند رهایی بخشیدند.
هوش مصنوعی: از اعماق درد و زلت بیرون آمدند و به بلندی و عظمت فیلها در یک کوشک (عمارت) رسیدند.
هوش مصنوعی: پانصد فیل مست و شگفتانگیز به سمت اکبرآباد حرکت کردند، و پایههای کوه به اندازهای از طلا پر شده بود که به نظر میرسید به سوی آنجا میروند.
هوش مصنوعی: پول و ثروت در گوشه و کنار جنگل پراکنده شده است، مشابه اینکه نور خورشید بر روی برگهای درختان میافتد.
هوش مصنوعی: در هر گوشه و کناری، ثروت و ثروتمندانی وجود دارند که به طور پنهانی به جمعآوری مال و سرمایه مشغولند، به طوری که وضعیت آنها چه در مرتبه بالا و چه در مرتبه پایین، به یک اندازه شده است.
هوش مصنوعی: گلهای که در خاک انبار شده، به خاطر زرق و برق طلاهاست. زمین را یک بار برداشت کن تا از این ذخایر بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: تمامی نواحی آن سرزمین بدشانس، مانند چاهی است که پر از طلاست.
هوش مصنوعی: سرنوشت من به شدت به پایین افتاد و به خاطر این وضعیت، هیچگاه به این شکل از آن رها نشدم.
هوش مصنوعی: به ناگهانی ممکن است انسان دچار مشکل یا گرفتاری شود، مانند اینکه در مسیرش به چاه بیفتد. در این حال، بیتوجهی و غفلت میتواند او را به خطر بیاندازد.
هوش مصنوعی: در زیر هر سازهای، طلاها در زمین دفن شده است و اگر شاه بخواهد خانهای بسازد، این کار خطایی خواهد بود.
هوش مصنوعی: زمین مانند قلعهای است که تمامی آن پر از چاههای زرین است و حصار آن به شکل غربالی است که دور تا دور را در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: در هر جایی که طلا و ثروت وجود داشت، مردم آنجا را از هر چیزی خالی کردند، تا که بتوانند دانهای بکارند و در نهایت بهرهای برداشت کنند.
هوش مصنوعی: سپاهیان او در جنگل، طلاهای زیادی پیدا کردند و از فکر خدمتگزاری دست کشیدند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخص باید آماده باشد و در شرایط مناسب و با شرایط لازم، به وظایف خود عمل کند. او باید مانند یک سرباز عمل کند، یعنی در زمان لازم با تمام تجهیزات و آمادگی به میدان بیاید، خواه این تجهیزات کمان باشد یا بار و بار و بند.
هوش مصنوعی: در سرزمین او، خطرها و دسیسههای پنهانی بسیار است و او بیاحتیاط، در موقعیت آسیبپذیری قرار دارد.
هوش مصنوعی: تمامی این کارها به خاطر کنجکاوی است. حالا وقتی که دیده میشود، چه راهی باقیمانده است، چون در نهایت به گل تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: در کشورش هرگز نمیتوانستی جایی پیدا کنی که مانند صندوق سینه، پر از گنجینهها و ثروتها باشد.
هوش مصنوعی: تا کی باید درباره خاک و طلا صحبت کنم؟ بیایید داستان آن خاکی را بگوییم که زینت سرم شده است.
هوش مصنوعی: پس از گذشت ده روز زمان برای آمادهسازی، لشکر در پی او به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: پرندهای که در حال پرواز به سوی موفقیت است، از آرامش و راحتی خود جدا شده و به تلاش و کوشش دست زده است.
هوش مصنوعی: سپاهی از بالای خانه نمیتواند به سرعت به پایین بیاید.
هوش مصنوعی: همه بر دامن زین نشستهاند و مانند نگینی درون نگین دیگر قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که سوار بر اسب استراحتی میکند و آب مینوشد، از غصه و ناراحتی خود دچار رنج میشود و احساس درد و غم میکند.
هوش مصنوعی: در آن مسیر، تنها فرصتی برای خوردن وجود داشت و در زمانهای سختی، مرگ او همواره در کنار او بود.
هوش مصنوعی: به خاطر شتابزدگی مردان در صف جنگ، مثل مخملی آرام و بیحرکت در خانه به خواب رفتهاند.
هوش مصنوعی: کسی که غیرت و شجاعت دارد، مانند پلنگ به راحتی از زرهاش جدا نمیشود و به دفاع از خودش ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: مانند استخوانی که در پهلوی مرد قرار دارد، همیشه به بدن وابسته و جدا نشدنی است.
هوش مصنوعی: خنجر کینه دور از دست تندوران، همه به شش انگشت تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات کمان را به دست بگیر و گاهی هم به بازو بسپار، زیرا مانند ابرو هیچگاه به یک حالت ثابت نمیماند.
هوش مصنوعی: دلیرانی که با تلاش و کوشش خود، قدم در راه مردانگی گذاشتند.
هوش مصنوعی: یکی از آن افراد، عبدالله خان بود که فرمانده دلاوران جهان به شمار میرفت.
هوش مصنوعی: دست آوردهای زیاد و پیروزیهای مختلف را مانند گلها جمع کردهام، همانطور که در جنگها از شمشیر بهره میبرم.
هوش مصنوعی: تمام تلاش و احتیاط انسان ناشی از بخت و شانس خوب اوست، زیرا وقتی بخت به یاری میآید، هر گونه آرامش و حکمت لازم را به همراه میآورد.
هوش مصنوعی: او در میدان جنگ به قدری با قدرت و استقامت حمله میکند که حتی طوفان هم نمیتواند اثر پایش را برجا بگذارد.
هوش مصنوعی: این بیت به موضوع شجاعت و قدرت اشاره دارد. شاعر به صحنهای اشاره میکند که در آن، افرادی مانند شیر، با شجاعت و قوت، در برابر مشکلات و چالشها ایستادگی میکنند. به نوعی میتوان گفت که این بیت به لزوم رویارویی با سختیها و عدم ترس از آنها تأکید دارد.
هوش مصنوعی: اگر شمشیر او در میدان جنگ تیز و آماده است، این به خاطر قدرت و شجاعت اوست و نه به خاطر چیزی دیگر.
هوش مصنوعی: تنهایی یک فرد در برابر یک لشکر، به مانند ضربه شمشیر بر دشمنان پیروزمند است.
هوش مصنوعی: شجاعت او همیشه همراهش است، همچون شمشیری که همیشه در دست دارد و آمادهی نبرد است.
هوش مصنوعی: شجاعی که در میدان نبرد تجربه دارد، مانند شمشیری است که در آتش نبرد خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: از چهرهاش شجاعت نمایان است و در برابر مشکلات جنگ همیشه صبر دارد.
هوش مصنوعی: در خدمت پادشاه جهان، مانند یک فدای واقعی زندگی میکند، او نصیری (مددکار) است.
هوش مصنوعی: سپهدارانی که نامشان را بردم، در جامشان نوشیدنی دیگری است.
هوش مصنوعی: همه به خاطر نشئه و سرمستی ناشی از مقام و رهبری در میانه نبرد مشغول شجاعت و دلیری هستند.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، کسانی مثل شیر میجنگند که از خدای شیر قدرت و شجاعت به ارث بردهاند.
هوش مصنوعی: سید نمیتواند از خطر شمشیر فرار کند، زیرا شیر بدون چنگال نمیتواند قدرت خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: این افراد با جستجوی نام و افتخار، کسانی هستند که به ویژه در نبردها و چالشها مشغول بودهاند و از پیروزیهای خود خوشحال و سرافرازند.
هوش مصنوعی: آنها مانند برق در مسیرشان آرام نگرفتند و ناگهان به آن مقهور (مغلوب) برخورد کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که چاقو به گردن او نزدیک شد، به جستجوی مروارید به سرعت شمشیر را از جای خود برداشت.
هوش مصنوعی: در بین راچپوتها سنت اینگونه است که وقتی وقت خداحافظی فرا میرسد، در هر مکان و زمانی، از نظم و آداب خاصی پیروی میکنند.
هوش مصنوعی: افراد خانواده و فرزندان خود را به خاطر غیرتی بیهوده و نادرست به کشتن میدهند.
هوش مصنوعی: وقتی کسی به دنبال جوهر و حقیقتی است، باید بداند که باید از نیروی مادر خود، یعنی از سرچشمههای اصلی و اولیه، شروع کند.
هوش مصنوعی: در این جمله، به اهمیت و ارزش مادر اشاره شده است. این به این معناست که فرد با رفتار و اقدامات خود، به خوبی و شایستگی، وظیفه مادری را انجام داده و از ویژگیهای واقعی و خالص خود برای خدمت به این وظیفه استفاده کرده است، حتی اگر این ویژگیها در ظاهر چندان بارز نباشند.
هوش مصنوعی: زمانی که درخواست حلالی مطرح میشود، به این صورت حلالی که خواسته میشود، نامعتبر است.
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر اینگونه باشد که کارهای جمعیت هند به صورت معکوس انجام شود.
هوش مصنوعی: آن مادر پیر که فرزندش را به دنیا آورده، نمیتواند به او توجه کند و نمیداند که چه کسی باید به او محبت کند. او به دلیل رفتارهای فرزندش احساس ناامیدی و رنج میکند و نمیفهمد چرا باید به او محبت کند.
هوش مصنوعی: فرصت پیدا نکردی که به دیگران آسیب برسانی، زیرا در دل این موضوع عمیقتر شو و با تدبیر بیشتری عمل کن.
هوش مصنوعی: او در همین حال با فرزندش از آنجا بیرون رفت و دو قدم جلوتر رفت تا اینکه شکار زخمی را دید.
هوش مصنوعی: از او وسایل و تجهیزات جنگی مانند فیل و اسب و داراییها به همراه خانوادهاش به لشکر رسید.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از وجود دارد و به نابودی میرسد، اگر از آن پشیمان شوید، آن پشیمانی برای شما هیچ فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: او به سرعت به جنگل فرار کرد، در حالی که از سرنوشت و حاکمیت خود نگران و ترسان بود.
هوش مصنوعی: در جستجوی امنیت به سوی خانهای میرفت و به دنباله پناهی از هرجا بود.
هوش مصنوعی: هیچ دیواری در اطراف به چشم نمیخورد که بتواند او را از کارش بازدارد و بروز ندهد.
هوش مصنوعی: وقتی به دژهای مقاوم و امن خود فکر کردی، در واقع غم و اندوه خود را به دست آوردی.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد زندگی خود را بدون پنهانکاری سپری کند، باید بداند که قدرت و سلطنت او تنها به خاطر خودخواهیاش و برای رفاه خود اوست.
هوش مصنوعی: در میان چندین چاه پر از طلا، آن سیه روز، در یک چاه خالی هم راضی بود.
هوش مصنوعی: بسیار به خود بالید، ولی در واقع و به حق، این ناتوانی را میطلبید که آن غرور را کم کند.
هوش مصنوعی: در جنگلها، به مدت دو روز، به شدت ترسیده و نگران بوده و فرار کرده بود.
هوش مصنوعی: نه کسی بود که به او دلجویی کند، نه کسی که به او کمک کند و نه کسی که از او مراقبت کند. تنها کسی که در کنار او بود، پسرش بود که در سختیها و مشکلات به او پیوسته بود.
هوش مصنوعی: ناگهان از موقعیت خود به طور ناگهانی به چشم خود دیدند که مرگشان فرا رسیده است.
هوش مصنوعی: نه به لرزیدن دستانت توجهی کردی و نه پاهایت را به سمت فرار حرکت دادی.
هوش مصنوعی: اگر تمام وجودت را با دقت و علاقه نشان دهی، هنگام ترس و وحشت هیچ چیزی را از دست نخواهی داد.
هوش مصنوعی: من درگیر و پیچیدهام در کلام و گفتگو، اما سخن از خداحافظی به میان میآید و از قدرت جسمی جدا میشوم.
هوش مصنوعی: اگر کسی بیفکری را به خودنمایی وادار کند، در واقع با گم کردن خود، به جایگاه واقعیاش پی میبرد.
هوش مصنوعی: از شمع بیاموز که چگونه باید زندگی کرد؛ با humility و تواضع اما در عین حال با افتخار و سربلندی.
هوش مصنوعی: پسری که در همراهی و مشارکت با دیگران خوب عمل میکرد، به مسیری که آن شخص پیش گرفته بود، روی آورد.
هوش مصنوعی: دو نفر که هر کدام در یک طرف سنان (نیزه) قرار دارند، در نهایت به یک نقطه مشترک میرسند و در نتیجه، حساب هر دو در آخر به هم مرتبط و یکسان میشود.
هوش مصنوعی: با ایجاد یک مشکل یا چالش، دو طرف به آن مشغول شدند و مانند دو پروانهای که به شعلهای نزدیک میشوند، گرفتار آن شدند.
هوش مصنوعی: تمام خانواده و داراییام به یکباره به درگاه تو آمدند و سرم نیز بر زمین است.
هوش مصنوعی: برای تماشای سپاه، به بیرون رفت و منظره کوه و دشت را تحت نظر قرار داد.
هوش مصنوعی: سر او به نیزه رسید و حالا در کنار کوه، در میان اسیران به آرامی استراحت میکند و با هامون همراه شده است.
هوش مصنوعی: عجیبتر اینکه برای تماشا، سر چهارپایه هم بالا رفته است.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی چیزی اشاره دارد که تماشای سفر و اوج گرفتن ممکن است لذت بیشتری از بالاتر رفتن داشته باشد. در واقع، این بیان میکند که بهتر است از تماشای زیباییها و لحظات خوش لذت ببریم تا صرفاً در پی رسیدن به موفقیتها باشیم.
هوش مصنوعی: به تماشا نشستهایم که این بدبختی و کمبودی که به وجود آمده، تنها گریبانگیر خاطر خالقان صورتها نیست.
هوش مصنوعی: بسیاری از اهل معرفت و دانش به شدت مجذوب او هستند و در نتیجه، از فکر کردن به او به حالت حیرت و شگفتی درمی آیند.
هوش مصنوعی: با آن ثروت و حکومت، در آن دیار معروف و شناخته شده است.
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده است که او از میان جمعیت و خانهاش با این ذلت و حقارت بیرون رفته است؟
هوش مصنوعی: پادشاه جهان از او چه تقاضایی داشت که برای آن بار سنگینی را بر دوش خود تحمل کرد؟
هوش مصنوعی: اگر به طور ناگهانی از داراییها و املاک تقاضا میکردند تا اشتباهات را جبران کنند.
هوش مصنوعی: به جای اینکه به دنبال خوشبختی و ثروت باشی، بهتر است که قدردان و شکرگزار زندگیات باشی و مانند دیگران عادتها و مشکلات زندگی را بپذیری.
هوش مصنوعی: اگر دارای قدرت و مقام هستی، خوب نگاه کنی میبینی که همه چیز در واقع به یاد شاه است.
هوش مصنوعی: اگر کسی خواهان حق خود است، چرا باید راهی را با اکراه و اجبار انتخاب کند؟
هوش مصنوعی: پس دادن مال امانت کار دشواری است برای کسی که خیانت کرده باشد.
هوش مصنوعی: اگر صد ملک هم دور هم جمع شوند و از قدرت و سلطنت خود سخن بگویند، اما بگذار که پادشاه واقعی بدون هیچ سخنی، از مقام و جایگاه خود برداشته شود.
هوش مصنوعی: او به راحتی توانست جان خود را بخرد، به همین ترتیب که توانست یک گوهر ارزشمند را با قیمت کم به دست آورد.
هوش مصنوعی: اما او به گونهای خسته و ناامید شد که رأی خود را اینگونه بیان کرد: طلا در خاک است و عمر در حال از دست رفتن.
هوش مصنوعی: او نتوانست مردم را راضی کند و در تمام جاهایی که مشکل وجود داشت، به همه سختیها پاسخ منفی داد.
هوش مصنوعی: یک منطقه سرسبز و حاصلخیز وجود دارد که هوای آن برای افراد نیازمند بسیار دلپذیر و خوشایند است.
هوش مصنوعی: نهالی که سرش از زمین بیرون آمده، مانند شمعی است که برگهایش به طلا میدرخشد.
هوش مصنوعی: حرکت کن، زیرا هر دهش و بخشش در مصر است. در واقع، طرز زندگی در این شهر، نمایانگر نقطه ضعف و رسوایی آنجاست.
هوش مصنوعی: مردم آنقدر ثروت دارند که به جای دانه، سنگهای قیمتی میکارند.
هوش مصنوعی: رعیت باید حقوق خود را پرداخت کند و سرزمین شکوفا و prosper به ثروت صاحب خرمن وابسته است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی بدون زحمت و تلاش، زمین حاصلخیز و سرسبزی را به دست بیاوری، مانند آن است که بخواهی در آسمان باغی پر از سبزی داشته باشی؛ تنها با یک مشت خاک.
هوش مصنوعی: هر گدا یا نیازمندی که به در خانهای میآید، همواره بر این باور است که حتی اگر در آنجا ثروتی وجود داشته باشد، به او تعلق دارد و باید از آن بهرهمند شود. این نشاندهندهی امید و آرزوی او برای بهبود وضعیت خود است.
هوش مصنوعی: دهقان به قدری در تلاش و کوشش برای بهرهوری از زمینش فعال است که به جای کاشت جو، گندم برداشت میکند. به عبارت دیگر، او به نحو احسن از زمین خود استفاده میکند و در کارش موفق است.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و تاثیرگذاری طبیعت اشاره دارد. به نوعی گفته میشود که در بهشت، خاکی وجود دارد که خاصیتهای منحصر به فردی مانند نفع و فایدهای شگفتانگیز دارد. این خاصیت معمولاً به خاطر تأثیرات مثبت و خنکی بادها، به ویژه بادهای کشمیر، به وجود آمده است. به عبارت دیگر، این اشاره به این دارد که طبیعت میتواند به انسان آرامش و سود برساند.
هوش مصنوعی: بر روی زمین، خطوطی از گیاهان کشیده شده است که مانند زخمهایی به چشم آفات میزدند.
هوش مصنوعی: در میان مزارع، به برکت زیادی، علم و دانش همچون نیشکر سبز و سرزنده شده است.
هوش مصنوعی: شکر که برای خوشی و شیرینی است، حالا به دست کسانی رسیده که تلخی را تجربه کردهاند.
هوش مصنوعی: شیرینی و محبت او آنقدر عمیق و تأثیرگذار است که حتی درد و زخمهای ناشی از آسیبها و مشکلات نیز قابل تحمل میشود.
هوش مصنوعی: نه تنها باد تحت تأثیر صحبتهای او قرار گرفته و به حالت مستی دچار شده است، بلکه افیون نیز میتواند به Tallness او آسیب برساند.
هوش مصنوعی: مردی با موهای بلند و آشفته، به روش خاصی سرش را کج کرده است و در نتیجه، کشاورز یا دهقان به طرز عجیبی دچار حیرت و شگفتی شده و دلبستگیاش را از دست داده است.
هوش مصنوعی: از مرواریدهای موهای خود، همه سرگرمیها را برای دل بینوا فراهم کردهام.
هوش مصنوعی: کسی که چنین گوهر ارزشمندی را کم دیده و از آن بهرهمند شده، از آن نان پختهای برای نیازمندان تهیه کرده است.
هوش مصنوعی: از زمین کشت گندم دل من آرامش ندارد، زیرا گندم خود ریشه در اصل و نژاد آدم دارد و به او وابسته است.
هوش مصنوعی: در این کشور، کمبود آب مشهود است و هر روستایی به ندرت چند دریاچه یا تالاب دارد.
هوش مصنوعی: همه موجودات در تلاش و کوشش به سر میبرند، مانند موجی که به آرامی در کنار دهکده به حرکت درمیآید و آن را در آغوش میکشد.
هوش مصنوعی: کشورهایی مانند مصر و شام و شهرهایی مثل بغداد و تبریز، در واقع ارزش و نتیجهای ندارند، زیرا این سرزمینهای پربار و حاصلخیز به تنهایی نمیتوانند موجب خوشبختی و فایده واقعی شوند.
هوش مصنوعی: یکی از گروههای تهیهکننده کتاب، آن کسی است که در ارزیابی محصولات، در شهر بسیار معروف و شناخته شده است.
هوش مصنوعی: در آن زمین، سیصد چاه پر از آب وجود دارد که آب آن باعث زراعت و باروری دهقانان شده است.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که موجی به قدری قوی و دلنشین است که توانسته است غم و نگرانی را از دل انسان بزداید. به طوری که حتی آینه، که معمولاً زنگ زده و کدر به نظر میرسد، دیگر تحت تأثیر آن احساسات تلخ قرار نخواهد گرفت و از درخشش و زیبایی برخوردار خواهد بود.
هوش مصنوعی: کسی موفق به نزدیک شدن به او نشده است، زیرا او همچون موجی از تهدید و خطر میگذرد و به همین دلیل کسی نتوانسته به ساحل او نزدیک شود.
هوش مصنوعی: او در کنار دیگران مانند دلرباهایی است که از دید نگاهکنندگان پنهان ماندهاند.
هوش مصنوعی: کسی که مانند کوهی است، موانع و فاصلههای جدایی را از بین میبرد و به خداوند نزدیکتر میشود.
هوش مصنوعی: موج دریا به شدت به دنبال رسیدن به اوج و افتخار است، در حالی که کوه به گرمی و شدت آماده نبرد است.
هوش مصنوعی: اگر موجی بر سنگ کوه بیفتد، به راحتی میتواند غم را از سر ما بزداید.
هوش مصنوعی: ناخن موج از بس که خاطرات را گشوده و از هم باز کرده، همیشه کبود و زخمی است.
هوش مصنوعی: وقتی پرندهای مانند مرغابی موجی را به خود میگیرد، ممکن است گاهی پیام یا نشانی به ساحل منتقل کند.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره شده است که اگرچه شرایط و علل مختلفی برای دوری یا غیبت وجود دارد، اما در عین حال میتوان وجود و تأثیر آن را به وضوح مشاهده کرد. به عبارت دیگر، ممکن است دلایلی وجود داشته باشد که باعث فاصله گرفتن از چیزی میشود، اما شواهد و نشانهها نشاندهنده وجود آن هستند.
هوش مصنوعی: اگر بر روی دفی (پردهای که صدا میزند) آب بریزی، اگر اصولی و به درستی عمل نکنی، تنها نتیجهاش جاری شدن آب خواهد بود و تأثیری نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: سخن را چنان به زیبایی بیان کرد که کلماتش بر روی کاغذ همچون بادبان در کشتی حرکت کرد.
هوش مصنوعی: در زمان تنهایی، مانند آتش بود، در حالی که بر دل گناهکاران رحمت و برکت نازل میشد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به آرزوی دلت برسی، باید تمام وجودت را با نگاه کردن به آنچه میخواهی پر کنی، مانند دامی که ماهی را به خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: ماه زمانی اعتبار و زیبایی خود را نشان میدهد که تصویرش در آب قابل مشاهده باشد.
هوش مصنوعی: به نوعی در بهبود و درمانی کامل وجود دارد که اگر از آب زایل بخواهد، به شفا میرسد.
هوش مصنوعی: نسیمش روحنواز و خوشایند است، و هوای جهان نیز به همین شکل است که همچون آب، دل را شاداب میکند.
هوش مصنوعی: وقتی این محیط دچار تلاطم و آشفتگی میشود، از ترس و نگرانی ضربههای موج، افراد در تلاش و سرگردانی میافتند و نمیدانند چگونه باید عمل کنند.
هوش مصنوعی: اگر کشتی در برابر امواج محکم نایستد و لنگر بیندازد، باز هم از مسیر خود منحرف میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیت انسانی اشاره دارد که در لحظات مختلف، از رفتارهای متفاوتی برخوردار است. گاهی او از مرزها عبور میکند و رفتارهای نامناسبی دارد، و در مواقع دیگری به انصاف و عدالت پایبند میماند. همچنین ممکن است در بعضی مواقع با قدرت و خشونت عمل کند، و در برخی دیگر به دفاع از خود با زره و تجهیزات روی آورد. به طور کلی، این بیت نشاندهنده تغییرات و تناقضات در رفتار انسان است.
هوش مصنوعی: نسیمی که دائماً در حال وزیدن است، همیشه برای دل غمگین و پر از اندوه و غم به دنبال آرامش و پاکی میگردد.
هوش مصنوعی: سردی آب آنقدر زیاد است که نمیتوان آن را با آتش گرم کرد.
هوش مصنوعی: اگر آبی که در آن هستی خنک و سرد باشد، نمیتوانی بدون نگرانی و لرزه در آن باقی بمانی، زیرا ناتوانی تو از تحمل این سرما، باعث میشود احساس ناراحتی کنی.
هوش مصنوعی: آتش سوزانده شده از صحبتهایش، از گلی که در این تالاب قرار دارد سر برمیآورد.
هوش مصنوعی: اگر دوات از قطرهٔ اشک بگیرد، حروف به هم نمیپیوندند و درست نوشته نمیشوند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از آب سرد آن چشیده، از زندگی ناامید و دل زده شده است.
هوش مصنوعی: آرزوها را کشت، مانند گذشته، بر یخ برای تشنگان نوشته شده است.
هوش مصنوعی: اگر دل صاف و زلال باشد، مانند فانوسی که از آب روشن میشود، نورانی و روشنگر خواهد شد.
هوش مصنوعی: نهالی که از آب زلال رشد کرده است، میتواند از چوب آن عینکی ساخته شود.
هوش مصنوعی: اگر خواب تو را غافل کند، مانند حبابی خواهد بود که از آب ساخته شده و برای چشم تو روشنی و وضوح به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: در این دریا اگر ذرهای آتش بریزند، همچون چشمان ستاره، آن را روشن نگه میدارد.
هوش مصنوعی: اگر فکر و اندیشهام روشن باشد، هیچ چیز نمیتواند مانع پیشرفت من شود و در مسیر موفقیت روشنی بیافریند.
هوش مصنوعی: توانایی تغییر سرنوشت و بخت به اینجا نمیرسد، اگر قدرت و نیرویی برای تغییر Fate وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم از شیرینی این موضوع سخن بگویم، چون لبانم به این حرف چسبیده و نمیتوانم آن را رها کنم.
هوش مصنوعی: اگر آب نخود را بکشد، تأثیر آن به این صورت است که میتواند در نتیجه به شیرینی و شکر تبدیل شود.
هوش مصنوعی: در هر طرف، نهرهایی به وجود آمده که به طور مداوم جاریاند، مانند فیضی که هیچگاه قطع نمیشود.
هوش مصنوعی: نهال شانس کشاورزان از خاک بارور و حاصلخیز این سرزمین مانند آسمان آبی و سرسبز است.
هوش مصنوعی: وقتی که کشته شدگان به زمان برداشت میرسند، از زهر و آسیبهایی که دیدهاند، نتیجهای به دست میآید که به یک شهر و سرزمین جدید مربوط میشود.
هوش مصنوعی: این دنیا که با تلاش و فدای جان و مال خود، به چنین شکوه و زیبایی رسیده، نشاندهندهی زحمت و فداکاری است.
هوش مصنوعی: به جز هند، کجا میتوانی سرزمین ثروتمند و خوشگذرانی پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: به عظمت و بزرگی هندوستان افتخار میکنم و از فضای باز و امن دارالامان خوشنودم.
هوش مصنوعی: دنیا همانند هندوستان است و جز آن، باقیمانده چیزی جز خوشهای در این خرمن نیست.
هوش مصنوعی: همه طرفداران در گوشههای خود نشستهاند و فقط از دور نظارهگر هستند، در حالی که دیگران از این فرصت بهرهبرداری میکنند و ثمرهها را جمعآوری میکنند.
هوش مصنوعی: از این مکان، به عظمت و شکوه شاهجهان و همچنین شکوه و مقام شاهی نگاه کن.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد، حتی بندگان و رعیتها، ممکن است برخوردار از ثروت و امکاناتی نباشند که شایسته یک شاه باشد. به عبارتی، زندگی و نعمتهای بسیاری که در اختیار یک شاه است، معمولاً برای دیگران برقرار نیست و افراد معمولی از چنین ثروتی بیبهرهاند.
هوش مصنوعی: اگر من در بند شرایط و قوانین حکومت هستم، تو هم میتوانی از اینجا مقام و موقعیت حکومت را بسنجی.
هوش مصنوعی: به تماشای دریا برو و ببین که چگونه مرواریدهای ارزشمند نهنگها از میان علفهای دریایی به دست آمدهاند. اینجا اشاره به این دارد که از موجودات و منابع طبیعی، چیزهای باارزشی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: اگر شاهان، ملک و سلطنت خود را ترک کنند و به خدمت این درگاه بیایند، به راستی که مقام والایی نصیبشان خواهد شد.
هوش مصنوعی: بیش از آنچه که در اختیار داری به دیگران وابسته مباش؛ زیرا که هیچ کس نمیتواند جای خود را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: اگر در بهشتی به وسعت هند باشم و افراد عالم در کنار هم نشسته باشند، هیچکس احساس نخواهد کرد که تنگی یا کمبود وجود دارد.
هوش مصنوعی: برای ایجاد یک نظم و ترتیب در حکمرانی، نیاز است که توانایی و قدرتی وجود داشته باشد که تمام جهانیان را در پناه خود قرار دهد.
هوش مصنوعی: همیشه امیدوارم که نعمت و حمایت پادشاه بزرگ جهان برایم باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.