عارف که جا به جز سر کوی فنا نساخت
جائیکه سیل راه ندارد سرا نساخت
افلاک را به فکر من انداخت وصل او
کم بخت را سعادت بال هما نساخت
در ملک زندگی دل بیشور عشق نیست
آری به دهر کس جرس بیصدا نساخت
زان کوی پا کشیدم و رفتم ز یاد او
داروی ناگوار صبوری مرا نساخت
عاشق که چشم حسرت او وقف آن لب است
تا داشت دسترس به نمک توتیا نساخت
دانی که را ز شیردلان، مرد گفتهاند؟
آن را که تنگدستی، بیدست و پا نساخت
گفتم که دل به دست من آمد ز ترک عشق
دل کز تو شد جدا به من بینوا نساخت
شمشیر امتیاز جهان را برش نماند
یک جوهری دُر و خزف از هم جدا نساخت
در روزگار تنگدلی عام شد کلیم
زانسان که شمع در دل فانوس جا نساخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.