گنجور

 
جویای تبریزی

شبی کز یاد آن مه بر جگر دندان بیفشارم

چکد از دیده ام سیاره چون مژگان بیفشارم

سرم چون جاده باشد در کنار دامن منزل

اگر پا در طریق طاعت یزدان بیفشارم

کم از معنی ندانند اهل معنی لفظ رنگین را

به بر جسم لطیفش را به شوق جان بیفشارم

مرا با پنجهٔ سنگین دلی افشرده ای چندان

ترا در خلوت آغوش صد چندان بیفشارم

به بزم امتحان چون دست عجزم پنجه ور گردد

توانم بیضهٔ فولاد را آسان بیفشارم

من تر دامن از فیض ولای ساقی کوثر

نشانم آتش صد دوزخ ار دامان بیفشارم

مذاقم کامیاب لقمهٔ بی شبه می گردد

دمی کز جور گردون بر جگر دندان بیفشارم

زمین چون آسمان جویا به رقص شوق می آید

دل خود را اگر در ساغر دوران بیفشارم