گنجور

 
جویای تبریزی

هر کس شود اسیر تو بالا بلند شوخ

از خود رود به دوش فغان چون پسند شوخ

بیرون کسی ز دائرهٔ حکم زلف نیست

برگردن که حلقه نزد این کمند شوخ

ترسم که چون نبات لبش را دهد گداز

ترخنده های آن صنم نوش خند شوخ

شلاق تر زنرگس بیمار او کجاست

خواهی اگر مصاحبت دردمند شوخ

از باد پای عمر مجو آرمیدگی

جویا عنان گسسته رود این سمند شوخ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode