گنجور

 
سلیمی جرونی

خدایا رحمتی در کار من کن

به لطف خود هدایت یار من کن

که در کار تو از بایسته تو

نکردم آنچه بد شایسته تو

در آن روزی که باشد عرض اکبر

نداند کس در آنجا پای از سر

مگر تو نامه ام را در نوردی

وگر نه چون کشم این روی زردی

به درگاه تو آوردم الهی

گناهی بیشتر از هر چه خواهی

گناه من اگر بر رویم آری

فغان از خجلت، آه از شرمساری

زبس کز من گناه آمد پدیدار

ز تقصیرات و زلتهای بسیار

جهود از ملت من عار دارد

زمن به آنکه او زنار دارد

زمستانست و راهی دور در پیش

بضاعت اندک و من خسته و ریش

گهی در گو فتاده گاه در چاه

وز اینها جمله بدتر کاندرین راه

به سرما مردم و دودی نکردم

بضاعت دادم و سودی نکردم

بیابانست و شب تاریک و مستم

بکن رحمی که این حالت که هستم

نه جان همره، نه دل با خویش دارم

نه راه پس، نه راه پیش دارم

نظر کن کاندرین عجز و اسیری

چه خواهم کرد اگر دستم نگیری

بدم، یک ذره نیکی نیست در من

اگر نه تو ببخشی وای بر من

به بیدای ضلالت گشته ام گم

نمایم ره، مکن رسوای مردم

مده فخری که آن در عارم آرد

بزن شاخی که خجلت بارم آرد

به بازاری که مردم در خروشند

در آن چیزی خرند و هم فروشند

اگر کس ننگرد سویم به چیزی

نرنجم چون نمی ارزم پشیزی

درین ره کاندرو آرامگه نیست

نه از پیش و نه از پس هیچ ره نیست

چو من کس نیست ره سویی نبرده

همه سود و همه سرمایه خورده

شبم حمال سرگین همچو مبرز

همه روز آفتابی می کنم گز

پریشان حال و سرگردان، چه دانی

سگی مانم که ماند از کاروانی

اگر چه مدتی گمراه بودم

به عصیان رانده درگاه بودم

خدایا آمدم بازت به درگاه

و زان تقصیرها استغفرالله

در آن ساعت که پیشت عذرخواهان

به عذر آیند از شرم گناهان

گنه شوید گر ابر رحمتت چه؟

چه کم گردد ز بحر رحمتت چه؟

توقع از تو هست ای پادشاهم

که شویی جامه جان از گناهم

که آبی نبود اندر بحر و در جوی

ز آب رحمتت بهتر گنه شوی

در آن روزی که تو از پادشاهی

ازین مشتی گدا اعمال خواهی

نمی دانم چه چیزت پیش آرم

مگر تقصیرهای خویش آرم

بکن لطفی و راهم ده سوی خویش

مکن واپس در این راهم از آن بیش

کاجل این شربت مرگم چشاند

وز این خاک خودی گردم نماند

پر از گرد خودم آنگه شوم پاک

کاجل گردم برد زین تخته خاک

در آن لحظه که پیشت جان سپارم

فرومانم به بدهایی که دارم

نه راهی کایم و دمساز گردم

نه روی آنکه از در باز گردم

ندارم شک که بدهایم ببخشی

نرانی از در و جایم ببخشی

رهانی نفس من از رنگ مایی

کنی عفوم ز کافر ماجرایی

الها خالقا پروردگارا

کریما راحما آمرزگارا

توقع دارم از انعام عامت

به نور احمد و سر کلامت

که باز آری سلیمی را به راهش

ببخشی از کرم جرم و گناهش

دگر او را ز راه لطف و احسان

نگه داری ز بازیهای شیطان