جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۵۲ جامی عمری به خلق عالم پیوست زان شیوه نیامدش بجز باد به دست فارغ ز همه کنون به کنجی بنشست از دوستی و دشمنی خلق برست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: جامی عمر خود را صرف ارتباط با مردم کرد، اما از این ارتباط چیزی جز سختی و عذاب نصیبش نشد. حالا او از همه چیز فارغ شده و در گوشهای نشسته است، دیگر به دوستی یا دشمنی مردم فکر نمیکند.
هوش مصنوعی: جامی مدتها با مردم این دنیا زندگی کرد، اما از این زندگی تنها بادی به دستش رسید؛ یعنی چیزی جز نارضایتی و بیثمری به دست نیاورد.
هوش مصنوعی: اکنون بیدغدغه در گوشهای نشسته است و از دوستی و دشمنی مردم آزاد شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن یار که عهدِ دوستداری بشکست
میرفت و منش گرفته دامن در دست
میگفت دگر باره به خوابم بینی
پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست
ای دل ، ز شراب عشق گشتی سرمست
کز رنج خمار او به جان نتوان رست
گر از دل من چنین فرو داری دست
در روز ز دست تو به شب باید جست
چون دیده من دید ترا روز نخست
مسکین دل من هوای دیدار تو جست
اکنون که ترا هوای من نیست درست
یا ناز مکن یا دل من باز فرست
گر سیر شدی بتا ز من در خور هست
زیرا که ندارم ای صنم چیزی لست
رنج دل رنج دیده جز دیده نجست
دانی که شد این گناه بر دیده درست
در جمله جهان صورتی از دیده نرست
کش چندین موج خونش از دیده نشست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.