گنجور

 
جامی

جانم ز غمت به لب رسیده ست

روزم ز خطت به شب رسیده ست

دل خسته مکن به زخم خارم

چون نخل تو را رطب رسیده ست

راهیست مرا به گنج مطلوب

هر رنج که از طلب رسیده ست

گویند ادب مده ادیبم

کز عشق مرا ادب رسیده ست

در بی سبب از سبب کنم روی

چون محنتم از سبب رسیده ست

جامی به عجم نثار کرده ست

هر نقد کش از عرب رسیده ست

در چنگ غمت به گوش جانم

صد زمزمه طرب رسیده ست