گنجور

 
جامی

شب که رفتی ز برم مونس جان که شدی

مردم دیده خونابه فشان که شدی

بهر مهمانی تو مائده عیش که ساخت

وز لب و خط نمک و سبزی خوان که شدی

همچو گل خنده زنان رفتی و چون سرو روان

گل خندان که و سرو روان که شدی

سود چشمی و زیان دل و دین بهر خدای

چون برفتی ز برم سود و زیان که شدی

من شدم پی سپر هجر ز بس پیری و ضعف

تو به آن تازه رخی بخت جوان که شدی

راز من فاش شد امروز ز بس گریه و آه

تا تو شب محرم اسرار نهان که شدی

هیچ برگفته جامی ننهی گوش رضا

یا رب اینسان ز سماع سخنان که شدی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode