خوی خود را کرده ای چون روی و نیکو کرده ای
عشقبازان را به خوی نیک بدخو کرده ای
گرچه لاله در چمن آمد دورنگ و گل دوروی
هر دو را در عشق خود یکرنگ و یکرو کرده ای
تا فکندی چین در ابرو سجده نتوانم تو را
رخنه در محراب من از چین ابرو کرده ای
بو که روزی خویش را در گیسویت بافم خوشم
گر تنم را لاغر و باریک چون مو کرده ای
سرنگون افتاده سرو از رشک بالایت درآب
چون به گلگشت چمن جا بر لب جو کرده ای
شهره هر بزم خواهی حسن خود را ای غزال
نیست بی موجب که جامی را غزلگو کرده ای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.