گنجور

 
جامی

آن نازنین جوان را میل شکار جان بین

مشکین خدنگهایش بر عنبرین کمان بین

خط می زند به سبزی بر طرف عارض او

شاخی ز سنبل تر پیوند ارغوان بین

ای تن چو موی کرده در سرغیب دانی

بند قباش بگشا باریکی میان بین

ای نبض جوی عاشق پیش آر دست لطفی

در آستینش مشتی فرسوده استخوان بین

دانی چگونه گردد خط منتهی به نقطه

خط لبش چو دیدی آن نقطه دهان بین

تا قدر خود بداند گو پا برون نه از در

سرهای تاجداران بر خاک آستان بین

کاتب چو شعر جامی جدول کشد به سرخی

در دفترش ز هر سو سیلاب خون روان بین