عنایتی نکند یار نازنین با من
خوش است با همه خونین دلان همین با من
گشاده روست به هر کس به سان گل لیکن
گره چو غنچه فکنده ست در جبین با من
چو آفتاب نگنجد درین سراچه کجا
شود به کلبه تاریک همنشین با من
بدو تقرب من اینقدر بس است که هست
به زیر نه فلک و روی یک زمین با من
مرا تبسم آن لب بکشت طالع بین
که داد خاصیت زهر انگبین با من
ز شمع و مشعله باشد فراغتم شب هجر
بس اینکه همنفس است آه آتشین با من
مگو که تنگ بود راه عاشقی جامی
جریده می روم اینک نه دل نه دین با من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.