ای کرده ز حال من فراموش
چون جان که کند ز تن فراموش
گفتم که بر تو قصه گویم
کین گونه مکن ز من فراموش
دیدم رخ تو ز دور و کردم
از قصه خویشتن فراموش
با جان کنیم زمانه کرده ست
از محنت کوهکن فراموش
هرجا که مسافریست کرده
در کوی تواز وطن فراموش
با بوی تو کرده جان یعقوب
از یوسف و پیرهن فراموش
کرده به هوای طرف بامت
مرغ چمن از چمن فراموش
جامی سخنت شنید و بر وی
شد قاعده سخن فراموش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.