شمارهٔ ۲۲۷
پریرخا چو خیالت فسونگری گیرد
ازان فسون من دیوانه را پری گیرد
ز دام عشق تو مشکل کسی تواند جست
چو گرد یاسمنت سنبل طری گیرد
ز شهر صبر دلم خیمه زد برون اینست
سزای آن که چو من یار لشکری گیرد
قدم ز دیده کنم در رهت نه فرق چرا
سلوک راه تو را مرد سرسری گیرد
به لطف کوش که ماند ز منصب شاهی
چو شه نه قاعده بنده پروری گیرد
عمامه و فش و ریش است مایه تشویش
خوش آن حریف که دین قلندری گیرد
همای طبع تو جامی بلندپرواز است
سزد که کنگر کاخ سخنوری گیرد
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...