گنجور

 
جامی

اگر نه ساغر لعلت به کام خواهد شد

ز دیده خوردن خونم مدام خواهد شد

چنین که لاغر و زرد است ز ابرویت مه نو

چو یک دو هفته برآید تمام خواهد شد

ستون تیر خود از خانه دلم چو کشی

خیال قد تو قایم مقام خواهد شد

چو دایه بر لبت انگشت زد بشارت داد

که خوش عبارت وشیرین کلام خواهد شد

همی نمود ز قدت هنوز نازده گام

که همچو کبک دری خوش خرام خواهد شد

غزال وار رمیدی ز من نمی دانم

که طبع سرکش تو باکه رام خواهد شد

وجود خاکی جامی ز شوق مجلس تو

پس از وفات صراحی و جام خواهد شد