ای سنبل مشکین زده سر از گل رویت
ندهم به همه ساده رخان یک سر مویت
از مشک کشم درد سر این بس که دهد باد
بویی به مشامم ز خط غالیه بویت
هرگز ز تماشای تو خرسند نگشتم
بنشین که زمانی نگرم سیر به رویت
خوش آنکه نشینم به تو تنها ز رقیبان
تو حال بدم بینی من روی نکویت
خونین کفنان بس که به دل داغ تو خیزند
در حشر شود لاله ستانی سر کویت
گر زانکه بجویی دل ما را نه غریب است
هر چند که آزار غریبان شده خویت
شد هر شکن زلف تو قلاب محبت
چون خاطر جامی نکند میل به سویت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ذوقی است که در تیره شبی چون شب مویت
ناگاه درخشد ز کناری مه رویت
نقاش باندازه کشد نقش تو را چون
کاندازه ندارد صفت روی نکویت
در حلقه عشاق تو آن کعبه جانی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.