چو می دم با لب جانان من زد
ز غیرت آتش اندر جان من زد
به ترک عشق پیمان بسته بودم
جمالش رخنه در پیمان من زد
به میدان همچو گوی افتاد صد سر
به هر چوگان که دی سلطان من زد
چو باران ریختم از دیده چون برق
لب او خنده بر باران من زد
گریبانم اجل سوی عدم تافت
خیالش دست در دامان من زد
عجب مستغنیم زان روز کان گنج
قدم در کلبه ویران من زد
سرودش ذوق دیگر داد جامی
چو مطرب چنگ در دیوان من زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به ره جولان که دی سلطان من زد
سنان در سینه ویران من زد
خوشم کاندر پیش می رفتم، اسپش
لگد بر جان بی سامان من زد
نکردم ایستادی، گریه، هر چند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.