گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

مه که از خجلت آن شمع شکرلب بگریخت

تا که رسوا نشود روز شباشب بگریخت

مانع مرغ دل از طوف درش قالب بود

بال همت زد و از صحبت قالب بگریخت

دامن از ما به ملاقات رقیبان درچید

بی ادب بود ز یاران مؤدب بگریخت

زان طبیبم شده بیمار که بیماران را

درد سر رفت ز دیدار وی و تب بگریخت

نام در مصر محبت به عزیزیش نرفت

هر که را یوسف دل زان چه غبغب بگریخت

تاب خورشید جهانتاب کی آرد دیوی

که شب تیره ز رخشیدن کوکب بگریخت

شب که یا رب زدم از هجر تو تا کنگر عرش

مرغ بام فلک از ناوک یارب بگریخت

بود بر روی مسبب ز مسبب پرده

جامی از شوق مسبب ز مسبب بگریخت