بر سر کویت ز من خشک استخوانی مانده
پیش تیرت یادگار از من نشانی مانده
در بیابان غمت تا رفته عقل و صبر و هوش
چیست دل سرگشته ای ازکاروانی مانده
زیر ابرو چشم و رخسارت بود بر روی گل
خفته ترکی مست و بر بالین کمانی مانده
تا یکی را زان دو لب پوشیده خط گویی ز من
نیم جانی گشته غایب نیم جانی مانده
جان بر اوج آسمان از آستانت دور هست
بر زمین مرغی ز عالی آشیانی مانده
بی توگفت و گو نخواهم بهر ناله در رهت
چون درآیم در دهان جنبان زبانی مانده
مانده جامی از جوانی دور و زانش باک نیست
باک ازان دارد که مهجور از جوانی مانده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از من آواره در کویت فغانی مانده
بی نشانی رفته و از وی نشانی مانده
خان و مان در کوی تو درباختم بنگر کنون
خان و مان گمگشته و بیخانمانی مانده
گر چه مردم در سر کوی وفا اینهم بس است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.