گنجور

 
جامی

ای سیه تر دل سنگین تو از روی رقیب

در کجی راست به هم خوی تو و خوی رقیب

گردن اندر خم بازوی رقیب است تو را

چند بر خسته دلان زور به بازوی رقیب

هرچه او راست پسندیده پسندیده توست

چند سنجیدن یاران به ترازوی رقیب

بس که آزار به رویم ز رقیب آمده است

هیچ گه روی نخواهم که کنم سوی رقیب

عمرها رفت به هر سوی و به جایی نرسید

بعد ازین سوی عدم باد تک و پوی رقیب

صد گره بر رگ جان می کشم از موی تو لیک

طاقت یک گرهم نیست ز ابروی رقیب

از خدا مرگ رقیبان به دعا می خواهند

کس چو جامی به جهان نیست دعاگوی رقیب