گنجور

 
جامی

انما الله واحد و احد

صمد لم یلد و لم یولد

لایضاهیه فی الوجود سوی

لایکافیه فی البقاء احد

الذی یمسک السماء الی

امد شائه بغیر عمد

عزه دائم الی الاباد

ملکه قائم الی السرمد

نقش پیوند بارگاه ازل

کارپرداز کارگاه ابد

دفتر صنع او نخواسته است

از ورق رونق از مداد مدد

نورسان ریاض قدرت او

همه حورا جبین و طوبی قد

تازه خیزان باغ حکمت او

هم سنبل عذار و نسرین خد

ما هم طالبیم و او مطلوب

ما همه قاصدیم و او مقصد

او قدیم است و مابقی محدث

او محیط است و کائنات زبد

وحدت صرف دان حقیقت او

لیک بنموده از لباس عدد

فهو راض کما هو المرضی

و هو هاد کما هو المهتد

برتر آمد سپهر معرفتش

از عروج مهندسان به رصد

بنده جامی که از تحول حال

می شود گه مرید گه مرتد

همتی بایدش خلاص شده

زاحترام قبول و ذلت رد

دیده لایزال نادیده

از غبار وجود غیر رمد