ای روی تو ماه عالم آرای
چون ماه ز پرده روی بنمای
چون طره تو شکسته حالیم
بر حال شکستگان ببخشای
گفتی سخنی و لب گزیدی
طوطی نبود چنین شکرخای
خال تو بلای جان بسنده ست
بر لب خط عنبرین میفزای
از گریه تلخ سوخت جانم
شیرین لب خود به خنده بگشای
تو جای درون جان گرفته
من می جویم تو را به هر جای
تا پای بود ره تو پویم
ور در ره تو درآیم از پای
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
مویی شدم از غم میانت
مردم ز دو چشم ناتوانت
جانم به لب آمد و ندیدم
کامی ز لب شکر فشانت
گشتم ز تو بی نشان چون ذره
یک ذره نیافتم نشانت
گفتم به سخن ز من میا تنگ
تنگ آمد ازین سخن دهانت
دور از تو زندگی به جانم
سوگند همی خورم به جانت
ای خاک در تو گرچه امروز
دورم ز جفای پاسبانت
فردا که رود به باد خاکم
چون گرد آیم بر آستانت
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
ای مانده ز وصل تو جدا من
هجر تو ببین چه کرد با من
رانده ز برون در مرا تو
جا کرده درون جان تو را من
خلقی چو صبا به بوی تو خوش
بویی نشنیده از صبا من
من ذره تو آفتاب تابان
هیهات کجا تو و کجا من
بالای خوشت بلای جان هاست
جان داده برای آن بلا من
گفتی بنشین و با غمم ساز
ور نی کشمت به صد جفا من
بنشین نفسی و آتشم را
بنشان به زلال وصل تا من
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
از ناز به سوی ما نبینی
سبحان الله چه نازنینی
از مه تا تو همین بود فرق
کو بر فلک و تو بر زمینی
خورشید ز خرمن جمالت
خرسند شده به خوشه چینی
ایام به خون من کمر بست
بسم الله اگر تو هم بر اینی
تیر مژه در کمان ابرو
پیوسته نشسته در کمینی
از غمزه بلای صبر و هوشی
وز عشوه فریب عقل و دینی
چون نیست امید آنکه هرگز
با هیچ کسی چو من نشینی
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
دل جستم ازان دو چشم جادو
دادند مرا نشان به ابرو
ابرو سوی خال کرد اشارت
یعنی که نشان دل ازو جو
من هیچ نشان نجسته آن خال
می گفت کدام دل کجا کو
گر خال تو نقد دل ز من برد
دزدی چه عجب بود ز هندو
بنما رخ خوب خویش وز خال
دل را بستان به وجه نیکو
زینسان که ره امید بسته ست
بر من غم عشق تو ز هر سو
آن به که به کنج ناامیدی
پا در دامان و سر به زانو
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
ای قد تو سرو نازپرور
دلداده قامتت صنوبر
گیرم که به سدره سرکشد سرو
با قد تو کی شود برابر
نگرفته به بر نهال قدت
از نخل امید چون خورم بر
عمری به غمت نشسته بودم
با اشک چو سیم و روی چون زر
می بود به سینه راز عشقت
از هر چه گمان برم نهان تر
صبر از دل من رمید و آن راز
از پرده برون فتاد یکسر
گر صبر رمیده رام گردد
دارم سر آنکه بار دیگر
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
هر صبح سرود غم کنم ساز
با مرغ سحر شوم هم آواز
تا چند نهفته باشی ای گل
چون غنچه درون پرده ناز
خوان پیش خودم درون پرده
یا پرده ز روی خود برانداز
با آتش دل مرا سری هست
چون شمع مرا بسوز و بگداز
گفتی که به کنج صبر یک چند
بنشین جامی و با غمم ساز
بگشای نقاب تا کنم من
دیده به نظاره رخت باز
وانگه شب و روز با خیالت
در خلوت انس و پرده راز
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و دلتنگی شاعر پرداخته و احساساتی عمیق را به تصویر میکشد. شاعر معشوق خود را به ماه و زیباییهای طبیعی تشبیه میکند و از تلخی فراق و غم ناشی از دوری او صحبت میکند. او آرزو دارد که در کنار معشوق باشد و با غم او زندگی کند. شاعر از درد جدایی و درک عمیق خود از عشق میگوید و به زحمتهای دلتنگی و انتظار اشاره میکند. او امید دارد که روزی دوباره برگردد و در کنار معشوقش باشد، تا بتواند با او عشق بورزد و حسرتهای خود را در کنار او فراموش کند.
هوش مصنوعی: ای چهرهات همچون ماه، که زیبایی دنیا را به نمایش میگذارد، همانند ماهی که از پشت پرده نمایان میشود، خودت را نشان بده.
هوش مصنوعی: وقتی که موهای تو پریشان میشود، حال من هم به حال کسانی که دچار شکستگی هستند، شبیه میشود. از تو میخواهم که مایوس نشوی و ببخشی.
هوش مصنوعی: گفتی حرفی و دهانت را گاز گرفتی، مثل طوطی شیرینزبانی نکردی.
هوش مصنوعی: وجود خال تو به اندازه کافی برای جانم عذابآور است، نیازی نیست که به آن، بوی خوش عنبر نیز اضافه کنی.
هوش مصنوعی: دل من از گریه به شدت آزرده شده است، لبخند زیبای تو میتواند آرامش بخشد و دردهای من را کاهش دهد.
هوش مصنوعی: من در هر جایی که میروم، دنبال تو هستم، زیرا تو در عمق وجود من جا گرفتهای.
هوش مصنوعی: هر زمان که تو بمانی و قدم برداری، من نیز همراهت میروم و اگر قدمهایت متوقف شود، من هم نمیتوانم ادامه دهم.
هوش مصنوعی: من به تنهایی و در سکوت به یاد تو و غمهایت مینشینم و عشق را برای خودم زنده نگه میدارم، بدون اینکه تو از این احساسات باخبر باشی.
هوش مصنوعی: به خاطر غم فراق تو، به زودی از جهان میروم و چشمان ناتوانم دیگر نمیتوانند این درد را تحمل کنند.
هوش مصنوعی: جانم به شدت به تنگ آمده و هنوز نتوانستهام طعم لذت را از لبهای شکرین تو بچشم.
هوش مصنوعی: بینشان شدم از وجود تو، مانند ذرهای که بهسختی آثار تو را میتواند پیدا کند. هیچ نشانهای از تو نیافتم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که از من دوری کن و بیش از حد نزدیک نشو، چرا که این نزدیکی برای تو خوشایند نخواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر دور از تو باشم، به جانم قسم که زندگی برایم طاقتفرسا میشود و چقدر به جانت اشتياق دارم.
هوش مصنوعی: ای خاک، هرچند که امروز به خاطر بیرحمی نگهبانت از تو دور هستم،
هوش مصنوعی: فردا که خاک من به باد برود، مانند گردی به درگاه تو خواهم رسید.
هوش مصنوعی: من در تنهایی خود مینشینم و از غم تو بگویم، در حالی که تو از این کلمات بیخبری؛ من در دل عشق تو را میپرورانم.
هوش مصنوعی: ای که از وصال تو دور ماندهام، ببین چه بلایی هجرانت بر سر من آورده است.
هوش مصنوعی: من را از بیرون راندهای و اکنون در دل تو جا کردهام.
هوش مصنوعی: مردمی مانند نسیم صبح، بوی تو را خوب میشناسند و از نسیم هم بویی خوشتر از تو نشنیدهاند.
هوش مصنوعی: من مانند ذرهای هستم در برابر نور آفتاب درخشان. چقدر فاصله است بین وجود من و وجود تو!
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت تو، برای جانها خطرناک و کشنده است، و من جانم را به خاطر آن زیبایی فدا کردهام.
هوش مصنوعی: گفتی بنشین و با غم من کنار بیا و اگر این کار را نکنی، به شدت به تو آسیب میزنم.
هوش مصنوعی: لحظهای استراحت کن و آتش درونم را با محبت و وصال تو خاموش کن تا من...
هوش مصنوعی: مینشینم و به خاطر غمت دلخوشی میسازم، بیخبر از تو، با تو از عشق صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: به سمت ما نگاه نکن که زیبایی تو فوقالعاده است و زیباییات ما را مجذوب کرده است.
هوش مصنوعی: از زمانی که تو بر زمین هستی، هیچ تفاوتی میان تو و آسمان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: خورشید از زیبایی تو خوشحال شده و به خوشهچینی میپردازد.
هوش مصنوعی: روزگار با سختی و درد بر من چنگ انداخته، حالا اگر تو هم به این وضعیت راضی هستی، بسمالله.
هوش مصنوعی: مژهها مانند تیرهایی هستند که در کمان ابرو به دام نشستهاند و آمادهی پرتاباند.
هوش مصنوعی: از نگاهی که به دل میزند، صبر و هوش از دست میرود و با لحن فریبندهای که دارد، عقل و دین را نیز به بازی میگیرد.
هوش مصنوعی: چون نمیتوانم امید داشته باشم که هیچکس مانند من با تو بنشیند و گفتوگو کند.
هوش مصنوعی: مینشینم و با غم تو آرام آرام خود را نزدیک تو میسازم، در حالی که از تو پنهان است و با تو عشق را دوباره تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: دل من از نگاه آن دو چشم سحرآمیز فرار کرد و به من نشانهای از ابرو داد.
هوش مصنوعی: ابرو به سمت خال اشاره کرد، یعنی او احساسات دلش را از طریق آن نشان میدهد.
هوش مصنوعی: من هیچ نشانی از آن خال نیافتم که بپرسم کدام دل، کجا رفته است.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو دل مرا به سرقت ببرد، چه عجیب است که این کار از یک دزد هندی باشد.
هوش مصنوعی: به من زیباییهای چهرهات را نشان بده و از دل خود به من محبت و زیبایی ببخش.
هوش مصنوعی: چون چنین است که امیدم را از همه جا بستهام، غم عشق تو از هر طرف بر من فشار میآورد.
هوش مصنوعی: بهتر است که در زمان ناامیدی و یأس، در گوشهای نشسته و به خودت فکر کنی و اندیشهات را جمع کنی.
هوش مصنوعی: مینشینم و در دل به یاد تو غمگین میشوم، بیآنکه تو متوجه شوی. در خلوت خود، عشقام را به تو دوباره زنده میکنم.
هوش مصنوعی: ای قامت زیبا و دلربا، مثل سرو بلند و خوش قد و قوارهای.
هوش مصنوعی: اگر بپذیریم که درخت سرو با قامت تو به درخت سدره نزدیک شود، آیا زمانی خواهد رسید که به پای تو برسد؟
هوش مصنوعی: هیچ چیز نتوانسته امید من را از بلندای تو بینصیب کند، همانطور که خورشید بر سرم میتابد.
هوش مصنوعی: سالها در غم تو نشسته بودم، چشمانم پر از اشک و روی من مانند طلا میدرخشید.
هوش مصنوعی: در دل من رازی از عشق تو وجود دارد که از هر چیزی که به ذهنم برسد، پنهانتر است.
هوش مصنوعی: صبر از دل من دور شد و آن راز به طور کامل نمایان شد.
هوش مصنوعی: اگر صبر، که همواره نگران و بیقرار است، آرام و مهار شود، امیدوارم که بار دیگر این وضعیت به من برگردد.
هوش مصنوعی: من در تنهایی خود مینشینم و با غم و اندوه تو کنار میآیم، بدون آنکه تو از این موضوع خبری داشته باشی، در دل خود عشق نسبت به تو را دوباره زنده میکنم.
هوش مصنوعی: هر روز صبح با صدای غمگین خودم را آماده میکنم و با پرنده صبحگاهی همآوازی میکنم.
هوش مصنوعی: چقدر باید پنهان بمانی، ای گل، مانند غنچهای که در پس پردهای نرم و زیبا است؟
هوش مصنوعی: در حال حاضر، به من بگو آیا میخواهی خودت را نشان دهی یا همچنان در پس پرده بمانی؟
هوش مصنوعی: دل من آتش دارد و همچون شمعی است. تو میتوانی مرا بسوزانی و از بین ببری.
هوش مصنوعی: گفتی که کمی در گوشهای آرام بگیر و با ناراحتیهایت سازگاری پیدا کن.
هوش مصنوعی: بردار پرده را تا من بتوانم چهره زیبایت را تماشا کنم.
هوش مصنوعی: سپس شب و روز با یاد تو در تنهایی و در پردهی رازی بودن.
هوش مصنوعی: بنشینم و به خاطر غم تو در دل خود بسازم، پنهانی از تو، اما با تو عشق بازی کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.