گنجور

 
جامی

کیست می آید قبا پوشیده دامن بر زده

شکل شهر آشوب او آتش به عالم درزده

کرده در دین مسلمانان هزاران رخنه بیش

هر خدنگ فتنه ای کز غمزه آن کافر زده

کی برآید ماه با خورشید عالمتاب او

گر زند بر ماه تابان طعنه ای در خور زده

رو به راه از قامت اویم من بی صبر و دل

گرچه در هر گام راه بیدلی دیگر زده

دردسر کم ده طبیبا چون ز مرهم خوشتر است

زخم آن سنگی که دربانش مرا بر سر زده

دمبدم خون می رود از چشم پر نم تا مرا

بر رگ جان غمزه خونریز او نشتر زده

هر کجا نوشیده جامی باده با یاران نخست

بوسه ها از شوق لعلش بر لب ساغر زده

 
 
 
عبید زاکانی

ای شکوهت خیمه بر بالای هفت اختر زده

هیبت بانگ سیاست بر شه خاور زده

شیخ ابواسحق سلطانیکه از شمشیر او

مهر لرزانست و مه ترسان و گردون سرزده

دولت اقبال در بالای چترت دائما

[...]

هلالی جغتایی

کیست آن سرو روان؟ کز ناز دامن بر زده

جامه گلگون کرده و آتش بعالم در زده

کرده هر شب ز آتش حسرت دل ما را کباب

با حریفان دگر تا صبح دم ساغر زده

وصف قد نازکش، گر راست میپرسی ز من

[...]

حکیم سبزواری

از مژه گرچشم مستت دست در خنجر زده

نیست بد مستی عجب زان مست کان ساغر زده

برزده آن آتش طلعت بفردوس نعیم

طاق ابروحسنش از خورشید بالاتر زده

ابروی او آبروی ماه نو را ریخته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه