گنجور

 
جامی

ای بی تو ز دیده خواب رفته

وز هر مژه خون ناب رفته

باز آ که ز رفتن تو ما را

از دیده در خوشاب رفته

در دور لبت معاشران را

از سر هوس شراب رفته

با آن همه نور ماه تابان

پیش رخ تو ز تاب رفته

دریوزه کنان حسن پیشت

ماه آمده آفتاب رفته

هر جا تو سمند ناز رانده

خوبان همه در رکاب رفته

خونابه دل که ریخت جامی

خونی ست که از کباب رفته