گنجور

 
جامی

منع سماع نغمه نی می کند فقیه

بیچاره پی نبرد به سر نفخت فیه

می ده به بانگ نی که ندارم به فر عشق

پروای ریش محتسب و سبلت فقیه

واعظ به طعن باده پرستان زبان گشاد

یارب تویی پناه من از شر آن سفیه

ماییم و تیه هجر تو ای چشمه حیات

یادی بکن ز حال جگرتشنگان تیه

تشبیه می کنند رخت را به مه ولی

با او به هیچ وجه نمی بینمت شبیه

گفتی تو را به رشته جان آتش افکنم

چون شمع می کند دل من زین نشاط پیه

جامی حریم کوی مغان کعبه صفاست

طوبی لساکنیه و بشری لزایریه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode