منع سماع نغمه نی می کند فقیه
بیچاره پی نبرد به سر نفخت فیه
می ده به بانگ نی که ندارم به فر عشق
پروای ریش محتسب و سبلت فقیه
۳
واعظ به طعن باده پرستان زبان گشاد
یارب تویی پناه من از شر آن سفیه
ماییم و تیه هجر تو ای چشمه حیات
یادی بکن ز حال جگرتشنگان تیه
تشبیه می کنند رخت را به مه ولی
با او به هیچ وجه نمی بینمت شبیه
۶
گفتی تو را به رشته جان آتش افکنم
چون شمع می کند دل من زین نشاط پیه
جامی حریم کوی مغان کعبه صفاست
طوبی لساکنیه و بشری لزایریه