جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶

منع سماع نغمه نی می کند فقیه

بیچاره پی نبرد به سر نفخت فیه

می ده به بانگ نی که ندارم به فر عشق

پروای ریش محتسب و سبلت فقیه

۳

واعظ به طعن باده پرستان زبان گشاد

یارب تویی پناه من از شر آن سفیه

ماییم و تیه هجر تو ای چشمه حیات

یادی بکن ز حال جگرتشنگان تیه

تشبیه می کنند رخت را به مه ولی

با او به هیچ وجه نمی بینمت شبیه

۶

گفتی تو را به رشته جان آتش افکنم

چون شمع می کند دل من زین نشاط پیه

جامی حریم کوی مغان کعبه صفاست

طوبی لساکنیه و بشری لزایریه