جدا ز لاله رخ خود بهار را چه کنم
هزار داغ به دل لاله زار را چه کنم
ز خون دیده کنارم پر است بی لب یار
کنار کشت و لب جویبار را چه کنم
گرفتم آنکه کنم دیده را به گل مشغول
درون جان و دل این خار خار را چه کنم
به طوف باغ غم روز را برم بیرون
بلا و محنت شبهای تار را چه کنم
غباری از ره آن مشکبو غزال رسید
به جز عبیر کفن آن غبار را چه کنم
شکاف سینه توانم که بندم از مرهم
تراوش مژه اشکبار را چه کنم
ملولم از دو جهان بی جمال او جامی
چو یار نیست به دست این دیار را چه کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل جمال تو خواهم بهار را چه کنم
به پیش زلف تو من سبزه زار را چه کنم
اگر نهان کنم از خلق عشق آن مه را
فغان و آه دل بیقرار را چه کنم
چمن اگر چو نگارست تازه و خرم
[...]
بهار میرسد، اما بهار را چه کنم؟
چو نیست گلرخ من، لاله زار را چه کنم؟
باختیار توانم که: راز نگشایم
فغان و ناله بی اختیار را چه کنم؟
اگر چه روی تو خورشیدوار جلوه نماست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.