گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

معاذالله ازان شبها که بود از حد برون دردم

تو با اغیار می خوردی می و من خون همی خوردم

به روی این و آن هر دم چو ساغر می زدی خنده

من از غم چون صراحی گریه خونین همی کردم

پری را چون روا باشد که گردد دیو هم زانو

من بیدل ز غم های چنین دیوانه می گردم

نسوزی این چنین در حسرتم گر شمه ای دانی

ز جان غصه فرسود و دل اندوه پروردم

چو جان و دل عزیزی با گرفتاران مکن خواری

چو شاخ گل لطیفی برحذر باش از دم سردم

به گوشت آید از هر ذره من ناله و آهی

پس از مردن برت گر آورد باد صبا گردم

به بزم عیش تا از جام شوقم جرعه ای دادی

به قلاشی و میخواری چو جامی سربرآوردم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode