شمارهٔ ۵۳۵
زهی به خاک درت چشم خون فشان مشتاق
به لب تو جانی و من بنده به جان مشتاق
تو می روی ز جهان و جهانیان فارغ
ستاده بر سر راهت جهان جهان مشتاق
بیا بیا که به تشریف مقدمت هستیم
چو میزبان توانگر به میهمان مشتاق
به نام دلکش تو کارزوی جان من است
دلم چو گوش بود گوش چون زبان مشتاق
بر این شکسته افتاده کی کنی سایه
همای سدره نباشد به استخوان مشتاق
منم به خانه خود غایب از سگان درت
مسافری به ملاقات دوستان مشتاق
به خوابگاه سگانت کشید جامی رخت
چو آن غریب که آید به خان و مان مشتاق
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...